💜💜
💜💜
چگونه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمیآیی؟
تو که قطرهی بارانی بر پیراهنم
دکمهی طلایی بر آستینم
کتابی کوچکی در دستانم
و زخم کهنهای بر گوشهی لبم
مردم از عطر لباسم میفهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم میفهمند که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است...
چگونه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمیآیی؟
تو که قطرهی بارانی بر پیراهنم
دکمهی طلایی بر آستینم
کتابی کوچکی در دستانم
و زخم کهنهای بر گوشهی لبم
مردم از عطر لباسم میفهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم میفهمند که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است...
۷.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲