خانمَم همیشه میگفت دوستت دارم،
خانمَم همیشه میگفت دوستت دارم،
منم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم.
از همان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدر نمیدانند
همیشه شیطنت و .. ابراز علاقهاَش هم که نگو!
آنقدر قربان صدقهام میرفت گاهی باخودم میگفتم:
مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقهمند است؟
یك شب کلافه بود یا دلش میخواست حرف بزند
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که
وقت نمیشد مفصل صحبت کنم،
من برای فرار از حرف گفتم :
میبینی که وقت ندارم،
من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی!
گفت کاش من در زندگیت نبودَم تا اذیت نمیشدی
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی ..
بی اختیار این حرف را زدم.
این را که گفتم خشکش زد،
برق ِ نگاهش یك آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد
و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست.
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،
موهای بلندش رَها بود و چهرهاش با شبهای قبل مُتفاوت بود،
در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم!
لبخند بی روحی زد
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
آن شب خوابم عمیق بود وُ بیدار نشدم.
از آن شب پنج سالی میگُذرد و حتی یك شب خواب آرام نداشتهام.
گاهی با خود میگویم مگر یك جمله در عصبانیت میتواند برای یك نفر به قدری سنگین باشد؛
که قلبش بایستد!؟
همسرم دیگر بیدار نشد
دچار ایست قلبی شده بود(:
شایدهم از قبل ِ آن شب از دنیا رفته بود،
از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من
در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر، نه.
شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بِشنوم،
اما طبق معمول وقتاَش را نداشتم
بعدها کارهایم روبراه شد
حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت
من اما آرزویم این است که زمان به عقب برگردَد
و من مَردی باشم که او انتظار داشت.
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،
کشوی کنار تخت را باز کردم یك نامه آنجا بود
پاکت را باز کردم جواب آزمایشَش بود
تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،...
خانواده اش خواسته بودند که پزشك قانونی چیزی به من نگوید
تا بیشتر از این نابود نشوَم
آن شب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد.
حالا هر شب لباسش را در آغوش میگیرم
و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخوُر است
که تا اَبد جوابم را نخواهد داد
حالا میدانم؛
یك حرف چنان دل میشکند، که قلب از تپش میایستد!
کاش بیشتر مواظب ِ حرفهایمان بودیم
گاهی زود دیر میشود🌿(:
#وروجک_لکستان
منم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم.
از همان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدر نمیدانند
همیشه شیطنت و .. ابراز علاقهاَش هم که نگو!
آنقدر قربان صدقهام میرفت گاهی باخودم میگفتم:
مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقهمند است؟
یك شب کلافه بود یا دلش میخواست حرف بزند
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که
وقت نمیشد مفصل صحبت کنم،
من برای فرار از حرف گفتم :
میبینی که وقت ندارم،
من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی!
گفت کاش من در زندگیت نبودَم تا اذیت نمیشدی
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی ..
بی اختیار این حرف را زدم.
این را که گفتم خشکش زد،
برق ِ نگاهش یك آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد
و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست.
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،
موهای بلندش رَها بود و چهرهاش با شبهای قبل مُتفاوت بود،
در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم!
لبخند بی روحی زد
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
آن شب خوابم عمیق بود وُ بیدار نشدم.
از آن شب پنج سالی میگُذرد و حتی یك شب خواب آرام نداشتهام.
گاهی با خود میگویم مگر یك جمله در عصبانیت میتواند برای یك نفر به قدری سنگین باشد؛
که قلبش بایستد!؟
همسرم دیگر بیدار نشد
دچار ایست قلبی شده بود(:
شایدهم از قبل ِ آن شب از دنیا رفته بود،
از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من
در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر، نه.
شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بِشنوم،
اما طبق معمول وقتاَش را نداشتم
بعدها کارهایم روبراه شد
حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت
من اما آرزویم این است که زمان به عقب برگردَد
و من مَردی باشم که او انتظار داشت.
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،
کشوی کنار تخت را باز کردم یك نامه آنجا بود
پاکت را باز کردم جواب آزمایشَش بود
تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،...
خانواده اش خواسته بودند که پزشك قانونی چیزی به من نگوید
تا بیشتر از این نابود نشوَم
آن شب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد.
حالا هر شب لباسش را در آغوش میگیرم
و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخوُر است
که تا اَبد جوابم را نخواهد داد
حالا میدانم؛
یك حرف چنان دل میشکند، که قلب از تپش میایستد!
کاش بیشتر مواظب ِ حرفهایمان بودیم
گاهی زود دیر میشود🌿(:
#وروجک_لکستان
۱۰.۷k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱