رفتم که در این شهر نبینی اثرم را

رفتم که در این شهر، نبینی اثرم را..
لب های ترک خورده و چشمان ترم را..

حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست..
ای قیچی تقدیر، مچین بال و پرم را..

تنها شدم آن قدر که انگار، نه انگار..
با آینه آراسته ام دور و برم را..

فردا چه طلب می کند آن "یار" که دیروز..
"دل" برده و امروز، طلب کرده "سرم" را..

"من" ماهی دریایم و دل تنگم از این، تُنگ..
ای مرگ! به تعویق، میفکن سفرم را..*


‌‌‌
دیدگاه ها (۱)

نبودت زخم شد؛ این را خودت فهمیدی و رفتیبه من آموختی با زخم‌ه...

"تنهاییم را ،با دیگران تقسیم نخواهم کرد ...!چون یک بار ،این ...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط