🍒🌱این روزا که یک دفعه پا می ذاری وسط فکر و خیالم، بدجور ب
🍒🌱اینروزا که یکدفعه پا میذاری وسط فکر و خیالم، بدجور بهم میریزم.
مدام به خودم میگم " وقتی دیگه قرار نیست سهمت باشه، دل دل کردنت چیه پس؟ فراموشش کن "
پوزخند میزنم و زیرلب میگم " چیه هی میبری و میدوزی واسه خودت؟ "
بچه بودیم، درکی از عشق نداشتیم.
خیال میکردیم بزرگ که بشیم، همهچی تغییر میکنه و مسیرمون از هم جدا میشه.
یادته؟ هربار که میدیدیم همو، یه ذوقی توو چشمامون موج میزد که هیچکسی مثلش ندیده بود.
که از حال خوش اون لحظه، توو دلمون آشوب بپا میشد.
چقدر اون آشوب، خواستنی بود...
میرفتیم توو حیاط بازی میکردیم.
آخ قایم باشک بازی چقدر قشنگ میشد وقتی باید تهش تو رو پیدا میکردم.
همیشه هم میرفتی پشت دیوار کوتاه بتنی حوضچهی وسط حیاط خونتون قایم میشدی.
یکی دوبار پیدات کردم، ولی بعدش تموم باختنام عمدی بود.
تو نمیدونی چه لذتی داشت پی تو گشتن.
گذشت، بزرگ شدیم، پختهتر شدیم ولی ته وجودمون یه چیزی داد میزد " من هنوزم مثل قدیما، هستم " نمرده بود اون حسه.
بگذریم که چیشد به ته بنبست رسید مسیرمون،
بگذریم که خیلی حرفا توو دلمون جوونه زد ولی مجال رشد پیدا نکرد،
بگذریم...
سهم هم نشدن چه حالی داره؟
تعلق خاطر نداشتن به کسی که کنارته چه حالی داره، نمیدونم، یا اینکه تنها سهمت از زندگیو ببازی به یکی دیگه چطور؟ نمیدونی.
جای هم نیستیم که بتونیم بفهمیم عمق دردمونو ولی تهش زخممون که یکیه.
راستی، از وقتی دیگه رو تن زندگیم، عطر وجودت حس نشد، تموم خندههام زوری ان.
خوش ندارم کسی از ویرونهی درونم بو ببره.
با اینکه دیگه توو سرنوشتم نیستی ولی هنوزم تنها چیزی که میتونه انقدر بهمم بریزه، فکر توعه، فکر تو...🍒🌱
#سید_مصطفی_ساداتی
مدام به خودم میگم " وقتی دیگه قرار نیست سهمت باشه، دل دل کردنت چیه پس؟ فراموشش کن "
پوزخند میزنم و زیرلب میگم " چیه هی میبری و میدوزی واسه خودت؟ "
بچه بودیم، درکی از عشق نداشتیم.
خیال میکردیم بزرگ که بشیم، همهچی تغییر میکنه و مسیرمون از هم جدا میشه.
یادته؟ هربار که میدیدیم همو، یه ذوقی توو چشمامون موج میزد که هیچکسی مثلش ندیده بود.
که از حال خوش اون لحظه، توو دلمون آشوب بپا میشد.
چقدر اون آشوب، خواستنی بود...
میرفتیم توو حیاط بازی میکردیم.
آخ قایم باشک بازی چقدر قشنگ میشد وقتی باید تهش تو رو پیدا میکردم.
همیشه هم میرفتی پشت دیوار کوتاه بتنی حوضچهی وسط حیاط خونتون قایم میشدی.
یکی دوبار پیدات کردم، ولی بعدش تموم باختنام عمدی بود.
تو نمیدونی چه لذتی داشت پی تو گشتن.
گذشت، بزرگ شدیم، پختهتر شدیم ولی ته وجودمون یه چیزی داد میزد " من هنوزم مثل قدیما، هستم " نمرده بود اون حسه.
بگذریم که چیشد به ته بنبست رسید مسیرمون،
بگذریم که خیلی حرفا توو دلمون جوونه زد ولی مجال رشد پیدا نکرد،
بگذریم...
سهم هم نشدن چه حالی داره؟
تعلق خاطر نداشتن به کسی که کنارته چه حالی داره، نمیدونم، یا اینکه تنها سهمت از زندگیو ببازی به یکی دیگه چطور؟ نمیدونی.
جای هم نیستیم که بتونیم بفهمیم عمق دردمونو ولی تهش زخممون که یکیه.
راستی، از وقتی دیگه رو تن زندگیم، عطر وجودت حس نشد، تموم خندههام زوری ان.
خوش ندارم کسی از ویرونهی درونم بو ببره.
با اینکه دیگه توو سرنوشتم نیستی ولی هنوزم تنها چیزی که میتونه انقدر بهمم بریزه، فکر توعه، فکر تو...🍒🌱
#سید_مصطفی_ساداتی
۱۰۹.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۱