از تو چیز زیادی نمی خواهم

از تو چیز زیادی نمی خواهم...
تنها قطعه ای از شرجیِ حنجره ات را...
به من بفروش...
تا خانه ای با سقف شیروانی ...
پشت صوتِ آرامت ...
که بوی شبنم می دهد ...
و گل های اقاقی بَنا کنم ...
سپس فریادی بزن ...
واژه ای بگو ...
یا قصه ای بخوان ...
که باران از هجاهجای حرف زدنت...
ناودان حیاط را تلق تلق ...
به گریه بیندازد ...
.من دوان دوان پنجره را باز کنم ...
و عشق اینبار با آوای تو ...
درونِ نم نم شیشه های اتاق ...
طلوع کند ...
از تو چیز زیادی نمی خواهم...


همیشه دلم خواسته بدانم...
لحظه‌های تو بی من...
چطور مي گذرد؟
وقتی نگاهت می افتد به برگ...
به شاخه...
به پوست درخت...
وقتی بوی پرتقال می‌پیچد...
وقتی باران تنها تو را خیس ‌می کند!
وقتی با صدایی...
برمي گردی پشت سرت...
من نیستم!!
#عاشقانه
#amd_msn11
دیدگاه ها (۱)

گمراه شد هر آن که از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر ش...

به اخر پاییز پاییز رسیدیمهمه دم میزنند از شمردن جوجه ها!!!ام...

وقتی قرار است بروی، دل دل نکن …منتظر نمانهیچ اتفاقی ماندگارت...

رها🍂 پاییز آرام آرام آماده ی رفتن می شود..رنگ انار، عطر بارا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط