با دستان زخمی تار های گیتار را لمس میکرد
با دستان زخمی تار های گیتار را لمس میکرد
چشمانش را بسته بود تا مانع سرازیر شدن اشک هایش شود
بغضش را سرکوب کرد
بر لرزش چانهاش چیره شد
لبخند تصنعی را روی لب هایش نشاند و با صدایی که بغض در آن می جوشید ،
قهوه تلخ حرفش را به دلم سرازیر کرد:
« حتما شوخی کرد ،وقتی گفت دوستم نداره...»
چشمانش را بسته بود تا مانع سرازیر شدن اشک هایش شود
بغضش را سرکوب کرد
بر لرزش چانهاش چیره شد
لبخند تصنعی را روی لب هایش نشاند و با صدایی که بغض در آن می جوشید ،
قهوه تلخ حرفش را به دلم سرازیر کرد:
« حتما شوخی کرد ،وقتی گفت دوستم نداره...»
۱۰.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۰