گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی میگشت
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی میگشت که آنرا در آورد.
در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد، استخوان را در آورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت:ای دوست نادان! همینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون آوردی برایت کافی نیست…
وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که میتواند داشته باشد این است که گزندی از او نبیند…!!!!
در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد، استخوان را در آورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت:ای دوست نادان! همینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون آوردی برایت کافی نیست…
وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که میتواند داشته باشد این است که گزندی از او نبیند…!!!!
۹.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.