در میان بقیه درد و مرض هایی که از پدرم به ارث بردم، تنهای
در میان بقیه درد و مرض هایی که از پدرم به ارث بردم، تنهایی را هم اضافه کن. پدرم آدم منزوی است و بسیار تنهاست ، حتی در خانه هم آن آدم تنهاست، در میان خواهر و برادر و رفقایش هم تنهاست.
بگذریم؛ این مشخصه از او به من به ارث رسیده و آدم تنهایی شده ام؛ از بچگی آدم منزوی بودم، اما همیشه تنهاییم را بی محل میکردم، تا اینکه این چند وقت دیگر نمیتوانم سگ محلش کنم. نمیدانم اما احساس میکنم به این دلیل است که از خود واقعی ام فاصله گرفته ام و نقاب مزخرفی را به صورتم زده ام. من آدم خوش خنده و پرانرژی نیستم، من آدم غرغرو و بداخلاقی هستم که خواهرم میگوید «تو را بعضی وقت ها اصلا نمیتوان تحمل کرد» . از خانه که بیرون میروم میشوم ادم دیگری؛ ادمی که واقعیت من نیست. آدمی که گاهی وقت ها انقدر الکی میخندد که فکش درد میگیرد، ظاهری ابراز همدردی میکند، ظاهری علاقه میورزد؛این چند وقت ها خودم نیستم و این دیگر دارد مرا ازار میدهد. خسته ام کرده است، روانم بهم ریخته تر شده و هر آن ممکن است وسط خنده های فیکم خنده ام جمع شود و اخم هایم در هم برود. سر طرف داد بکشم و همهچیز را به این طرف و ان طرف پرتاب کنم و خودزنی کنم. اگر هم کنار خیابان باشم خودم را جلوی آن راننده بخت برگشته ای که ان تایم رد میشود بیندازم و یا اینکه از روی پل عابر پیاده یا بالکن اتاق خودم را پرتاب کنم. نمیدانم، مراقب من باش، حالِ من حالِ خوبی نیست؛ کار دستم میدهد.
existential
بگذریم؛ این مشخصه از او به من به ارث رسیده و آدم تنهایی شده ام؛ از بچگی آدم منزوی بودم، اما همیشه تنهاییم را بی محل میکردم، تا اینکه این چند وقت دیگر نمیتوانم سگ محلش کنم. نمیدانم اما احساس میکنم به این دلیل است که از خود واقعی ام فاصله گرفته ام و نقاب مزخرفی را به صورتم زده ام. من آدم خوش خنده و پرانرژی نیستم، من آدم غرغرو و بداخلاقی هستم که خواهرم میگوید «تو را بعضی وقت ها اصلا نمیتوان تحمل کرد» . از خانه که بیرون میروم میشوم ادم دیگری؛ ادمی که واقعیت من نیست. آدمی که گاهی وقت ها انقدر الکی میخندد که فکش درد میگیرد، ظاهری ابراز همدردی میکند، ظاهری علاقه میورزد؛این چند وقت ها خودم نیستم و این دیگر دارد مرا ازار میدهد. خسته ام کرده است، روانم بهم ریخته تر شده و هر آن ممکن است وسط خنده های فیکم خنده ام جمع شود و اخم هایم در هم برود. سر طرف داد بکشم و همهچیز را به این طرف و ان طرف پرتاب کنم و خودزنی کنم. اگر هم کنار خیابان باشم خودم را جلوی آن راننده بخت برگشته ای که ان تایم رد میشود بیندازم و یا اینکه از روی پل عابر پیاده یا بالکن اتاق خودم را پرتاب کنم. نمیدانم، مراقب من باش، حالِ من حالِ خوبی نیست؛ کار دستم میدهد.
existential
۱۲.۷k
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.