بسم رب شهداوصدیقن
بسم رب شهداوصدیقن
سوریه
ماه رمضان۹۴
لاذقیه
روستای بحصه
القصه :
نصف شب بودکه دشمن زد به یکی ازخطهای ارتش سوریه ،که مارفتیم به کمکشون، خب تاظهرموندیم و الحمدلله دشمن عقب نشینی کرد...
دم دمای ظهربودکه ازخستگی زیادخوابم گرفته بودکه برای اینکه خواب ازسرم بپره، بالانس میزدم تاخون برگرده...😁
که یکدفعه دیدم یه ماشین آمبولانس داره باسرعت میادواگرازماردمیشدمیرفت تودل دشمن.
سریع رفتم کنارجاده تامنوببینه وبیادکنارماتوقف کنه، دشمن هم همون موقع باخمپاره زد، که الحمدلله کسی طوریش نشد...
اما بعدش همه منودست مینداختن وحسابی سوژه شده بودم 😂😂که وقتی خمپاره میزنن بایدسریع بخوابی زمین وخیز بری
ولی من برعکس پریدم بالا 😁😁😁
#جانباز_اسماعیل_حاجی_نصیری
سوریه
ماه رمضان۹۴
لاذقیه
روستای بحصه
القصه :
نصف شب بودکه دشمن زد به یکی ازخطهای ارتش سوریه ،که مارفتیم به کمکشون، خب تاظهرموندیم و الحمدلله دشمن عقب نشینی کرد...
دم دمای ظهربودکه ازخستگی زیادخوابم گرفته بودکه برای اینکه خواب ازسرم بپره، بالانس میزدم تاخون برگرده...😁
که یکدفعه دیدم یه ماشین آمبولانس داره باسرعت میادواگرازماردمیشدمیرفت تودل دشمن.
سریع رفتم کنارجاده تامنوببینه وبیادکنارماتوقف کنه، دشمن هم همون موقع باخمپاره زد، که الحمدلله کسی طوریش نشد...
اما بعدش همه منودست مینداختن وحسابی سوژه شده بودم 😂😂که وقتی خمپاره میزنن بایدسریع بخوابی زمین وخیز بری
ولی من برعکس پریدم بالا 😁😁😁
#جانباز_اسماعیل_حاجی_نصیری
۲.۲k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.