مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر🍃
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر🍃
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر🍃
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم🍃
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر🍃
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار🍃
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر 🍃
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی🍃
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر🍃
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت🍃
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر🍃
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر🍃
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر🍃
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید🍃
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر🍃
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم🍃
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر🍃
#ܭُنجِخیـاܠ♡
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر🍃
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم🍃
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر🍃
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار🍃
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر 🍃
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی🍃
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر🍃
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت🍃
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر🍃
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر🍃
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر🍃
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید🍃
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر🍃
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم🍃
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر🍃
#ܭُنجِخیـاܠ♡
۳.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.