تو اگر میخواهی

تو اگر میخواهی
بشوی دور ؛
بشو
مختاری !
من ولی می مانم
منتظر ،
پشت یک پنجره ی باز به سوی کوچه
چشم در چشم نسیم
دسته ی فنجان چای سرخ را
در میان
دست خود می گیرم ،
به تو می اندیشم که چطور اینهمه از من دوری ؟!
به تو می اندیشم
که چرا رحم نداری به دل تنهایم ؟!
ناگهان صاعقه ای ؛
ابرها
می لرزند ،
بعد یک قطره اشک روی یک گونه من
می لغزد ،
و مجدد باران
شعر دلتنگی من می خواند ...
دیدگاه ها (۰)

همه عاشق شدن را بلد انداما تعداد کمی هستند که بلدند چگونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط