تو اگر میخواهی
تو اگر میخواهی
بشوی دور ؛
بشو
مختاری !
من ولی می مانم
منتظر ،
پشت یک پنجره ی باز به سوی کوچه
چشم در چشم نسیم
دسته ی فنجان چای سرخ را
در میان
دست خود می گیرم ،
به تو می اندیشم که چطور اینهمه از من دوری ؟!
به تو می اندیشم
که چرا رحم نداری به دل تنهایم ؟!
ناگهان صاعقه ای ؛
ابرها
می لرزند ،
بعد یک قطره اشک روی یک گونه من
می لغزد ،
و مجدد باران
شعر دلتنگی من می خواند ...
بشوی دور ؛
بشو
مختاری !
من ولی می مانم
منتظر ،
پشت یک پنجره ی باز به سوی کوچه
چشم در چشم نسیم
دسته ی فنجان چای سرخ را
در میان
دست خود می گیرم ،
به تو می اندیشم که چطور اینهمه از من دوری ؟!
به تو می اندیشم
که چرا رحم نداری به دل تنهایم ؟!
ناگهان صاعقه ای ؛
ابرها
می لرزند ،
بعد یک قطره اشک روی یک گونه من
می لغزد ،
و مجدد باران
شعر دلتنگی من می خواند ...
۴.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.