نشناخت او
دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...
#نیما_یوشیج
بعضی زنها به مرور زمان عوض میشوند پوستشان ضخیم میشود، روی مردمک چشمهایشان را پردهای مات میپوشاند تا رنگها را نبینند،
قلبشان فلزی میشود تا دوام بیاورند
وقتی زنهای پژمردهای را میبینم که با
حسرت ازجوانیشان میگویندو خودشان را با اندوه به یاد میآوردند به این فکر میکنم که چه چیزی هراس انگیزتر از این است که اینقدر در خودت غریبه شوی؟
گفتم منم
نشناخت او...
#نیما_یوشیج
بعضی زنها به مرور زمان عوض میشوند پوستشان ضخیم میشود، روی مردمک چشمهایشان را پردهای مات میپوشاند تا رنگها را نبینند،
قلبشان فلزی میشود تا دوام بیاورند
وقتی زنهای پژمردهای را میبینم که با
حسرت ازجوانیشان میگویندو خودشان را با اندوه به یاد میآوردند به این فکر میکنم که چه چیزی هراس انگیزتر از این است که اینقدر در خودت غریبه شوی؟
۴.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.