نشناخت او

دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...

#نیما_یوشیج


بعضی زن‌ها به مرور زمان عوض میشوند پوست‌شان ضخیم می‌شود، روی مردمک چشم‌هایشان را پرده‌ای مات می‌پوشاند تا رنگ‌ها را نبینند،

قلب‌شان فلزی می‌شود تا دوام بیاورند

وقتی زن‌های پژمرده‌ای را می‌بینم که با
حسرت ازجوانی‌شان می‌گویندو خودشان را با اندوه به یاد می‌آوردند به این فکر می‌کنم که چه چیزی هراس انگیزتر از این است که این‌قدر در خودت غریبه شوی؟
دیدگاه ها (۹)

هرگز

گاهی زود دیر میشود

فراموش کنندگان امروز

این نـیـز بگذرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط