یه شب گفتیم توی تراس کباب بزنیم با نون بخوریم. اوایل ازدو
یه شب گفتیم توی تراس کباب بزنیم با نون بخوریم. اوایل ازدواج. اون توی تراس بود و من میز میچیدم. کبابها حاضر شدن. سیخ گوجه ها رو بدون اینکه توی ظرف بکشه گرفت دستش بیاره سر میز خالی کنه که یک آن گوجه ها از توی سیخ لیز خوردن و همشون پخش زمین شدن. و دعوای ما سر هیچ شروع شد. اون شب یادم نمیاد سر چی دعوا کردیم ولی یکی از بزرگترین دعواهای زندگیمون شد. فرداش بهم پیغام داد که توی کارِش یه گره گنده افتاده و فکرش شدیدا درگیر بود و اون گوجه ها جرقهی بیرون پاشیدن خشمش شدن. شبش با هم کلی حرف زدیم به هم حق دادیم که گاهی(یکی دو بار در سال نه بیشتر) اینجوری آدم کنترل از دستش در بره و روز رو خراب کنه. مهم اینه که بعدا راجع بهش حرف بزنیم و کسی دلخور نمونه. دیشب اتفاق سادهای افتاد و من به حد مرگ عصبانی شدم. صبح پیغام دادم ببخشید دیشب واقعا دست خودم نبود. جواب داد حواسم بود، گوجههات از سیخ افتادن دوباره! فدای سرت:)
۱۹.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۲