عاشقانه های شبنم درکناربهترین عزیززندگیم
جای خلوتی بود. وسطِ نیستی .
گفتی : « هستم .» نگریستم ، اما
چیزی نبود. گفتم : « نیستی.»
بازگفتی :« هستم.» برخود لرزیدم
ودر دل گفتم نه ، نیستی.
این جا جز من کسی نیست
بعد انگار گرمای تو در دل ام
ریخت. من داغ شدم ، گُر گرفتم
تا گیج شدم . بعد لبخندی زدی و من تسلیم شدم. گفتم : « هستی!
تو هستی! این من هستم که
نیستم.» گفتی : « غلطی.
واین هنوز پیش از قصه ی
دست های تو بود.
گفتی : « هستم .» نگریستم ، اما
چیزی نبود. گفتم : « نیستی.»
بازگفتی :« هستم.» برخود لرزیدم
ودر دل گفتم نه ، نیستی.
این جا جز من کسی نیست
بعد انگار گرمای تو در دل ام
ریخت. من داغ شدم ، گُر گرفتم
تا گیج شدم . بعد لبخندی زدی و من تسلیم شدم. گفتم : « هستی!
تو هستی! این من هستم که
نیستم.» گفتی : « غلطی.
واین هنوز پیش از قصه ی
دست های تو بود.
۷.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳