کو نی زن میخانه بگو جان به لب آور
کو نی زن میخانه بگو جان به لب آور
تا با تبو لب بر لب جانانه بمیرم
آن سلسه ی زلف که زنار دلم بود
درگردنم آویز که دیوانه بمیرم
این دیر مغان ته چک ایران قدیم است
این جاست که من بی چک وچانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
در گوشه ی کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم
سرباز جهادم من واز جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
تا با تبو لب بر لب جانانه بمیرم
آن سلسه ی زلف که زنار دلم بود
درگردنم آویز که دیوانه بمیرم
این دیر مغان ته چک ایران قدیم است
این جاست که من بی چک وچانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
در گوشه ی کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم
سرباز جهادم من واز جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
۱۵.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.