پارت 5 «ماه من 🌙»( آخرین پارت)
پارت 5 «ماه من 🌙»( آخرین پارت)
کانگ هو کوک و رسوند
کانگ هو خودش برگشت خونه
رفت نشست رو تخت
تو ذهنش با خودش حرف میزد:این چش بود 😐 چرا اومده بود اینجا 😶
کانگ خوابید
صبح شد
کانگی بیدار شد آماده شد رفت کمپانی
داشت گوگل و چک میکرد ک کوک اومد
اومد یه صندلی گذاشت کنار کانگ گفت:چیکار داری میکنی 😃؟
کانگ:امروز زیاد شیرموز خوردی نه؟
کوک:آره
کانگ :معلومه
کوک:عَ کجا
کانگ :از سرحالیت
کوک: تو چته،چرا پکری
کانگ: نمیدونم
کوک:خب خدارو شکر
کانگ:ممنون از هم دردیت 🙄
کوک:چیکا کنم ، گریه کنم؟
کانگ:نه،پاشو از جلو چشمام خفه شو
کوک:دوقطبی چیزی هستی؟!😑
کانگ:ولم کن تورو خدا 😫
کوک:چته خو
کانگ:باید یه مقاله ی پنجاه و هفت صفحه ای بنویسم
کوک:برگام😐
کانگ:خب حالا پاشو برو دیگه
کوک: نمیخوام
کانگ:خدایاااااااااااااااااااااااا
کوک:دردددددددددد
کانگ هو:روانی
کوک:دیوونه
کانگ:خودتی
کوک:تو بدتر از منی
کانگ:بد تر از تو وجود نداره
کوک:چرا داره
کوک و کانگ داشتن بحث میکردن که آراِم اومد
آرام:چیکار دارید میکنید
کوک و کانگ باهم گفتن«داریم بحث میکنیم»
نامی:سر چی
کانگ نمیدونم
نامی:ای خدا،دوتا خل افتادن گیر هم
کوک:نچ نچ نچ،هیونگ ، ممنون بابت روحیه دادنت
نامی:خب چیز بدی نگفتم که
کانگ:گل نیز به سبزه آراسته شد
کوک:ما مگه میشینیم رو دست تو
کانگ:نه ولی رو مخه
کوک:ایم،باشه.من میرم
کوک پاشد رفت،کانگ هم ساعت ده شب رفت خونه
کانگ تا ساعت 3 صبح داشت مقاله مینوشت
سرش و گذاشت رو میز خوابید
کوک تا اون موقع نخوابیده بود و داشت به کانگ فکر میکرد
پاشد رفت خونه کانگ هو
زنگ درو زد
کانگ بیدار شد رفت در و باز کرد دید کوکه
کانگ با صدای خواب آلود گفت:به خدا اینجا مسافر خونه نیست ساعت سه صبح پاشدی اومدی😩
کوک:بیام تو؟
کانگ :بیا
کوک رفت تو دید کانگ هنوز پای لپ تاپ نشسته داره مقاله مینویسه
کوک:برو بخواب من مینویسم
کانگ : نه ،اگه اشتباهی رخ بده من کلا از زندگی بلاک میشم
کوک:نه برو بخواب ،مراقب میشم اشتباهی رخ نده
کانگ:باشه،ممنون
کوک رفت نشست مقاله رو نوشت تموم کرد
کانگ هو پاشد دید کوک سرش و گذاشته رو میز خوابیده
کانگ:جونگ کوک شی! من باید برم کمپانی
کوک:ها!آها باشه، پس باهم میریم
کانگ:باشه
کانگ و کوک سوار ماشین شدن
داشتن میرفتن کوک میخواست به کانگ اعتراف کنه
کوک: کانگ هو شی!
کانگ:بله
کوک :من دوستت دا......
کوک تا خواست بگه دوست دارم تصادف کردن (خیلی وخیم بود،ماشین پرت شد)
کوک زنده بود ولی کانگ هو م.رده بود
کوک هی زمزمه میکرد کانگ هو شی،کانگ هو شی!
جونگ کوک و بردن بیمارستان و حالش خوب شد ولی کانگ ..... !)
کانگ هو کوک و رسوند
کانگ هو خودش برگشت خونه
رفت نشست رو تخت
تو ذهنش با خودش حرف میزد:این چش بود 😐 چرا اومده بود اینجا 😶
کانگ خوابید
صبح شد
کانگی بیدار شد آماده شد رفت کمپانی
داشت گوگل و چک میکرد ک کوک اومد
اومد یه صندلی گذاشت کنار کانگ گفت:چیکار داری میکنی 😃؟
کانگ:امروز زیاد شیرموز خوردی نه؟
کوک:آره
کانگ :معلومه
کوک:عَ کجا
کانگ :از سرحالیت
کوک: تو چته،چرا پکری
کانگ: نمیدونم
کوک:خب خدارو شکر
کانگ:ممنون از هم دردیت 🙄
کوک:چیکا کنم ، گریه کنم؟
کانگ:نه،پاشو از جلو چشمام خفه شو
کوک:دوقطبی چیزی هستی؟!😑
کانگ:ولم کن تورو خدا 😫
کوک:چته خو
کانگ:باید یه مقاله ی پنجاه و هفت صفحه ای بنویسم
کوک:برگام😐
کانگ:خب حالا پاشو برو دیگه
کوک: نمیخوام
کانگ:خدایاااااااااااااااااااااااا
کوک:دردددددددددد
کانگ هو:روانی
کوک:دیوونه
کانگ:خودتی
کوک:تو بدتر از منی
کانگ:بد تر از تو وجود نداره
کوک:چرا داره
کوک و کانگ داشتن بحث میکردن که آراِم اومد
آرام:چیکار دارید میکنید
کوک و کانگ باهم گفتن«داریم بحث میکنیم»
نامی:سر چی
کانگ نمیدونم
نامی:ای خدا،دوتا خل افتادن گیر هم
کوک:نچ نچ نچ،هیونگ ، ممنون بابت روحیه دادنت
نامی:خب چیز بدی نگفتم که
کانگ:گل نیز به سبزه آراسته شد
کوک:ما مگه میشینیم رو دست تو
کانگ:نه ولی رو مخه
کوک:ایم،باشه.من میرم
کوک پاشد رفت،کانگ هم ساعت ده شب رفت خونه
کانگ تا ساعت 3 صبح داشت مقاله مینوشت
سرش و گذاشت رو میز خوابید
کوک تا اون موقع نخوابیده بود و داشت به کانگ فکر میکرد
پاشد رفت خونه کانگ هو
زنگ درو زد
کانگ بیدار شد رفت در و باز کرد دید کوکه
کانگ با صدای خواب آلود گفت:به خدا اینجا مسافر خونه نیست ساعت سه صبح پاشدی اومدی😩
کوک:بیام تو؟
کانگ :بیا
کوک رفت تو دید کانگ هنوز پای لپ تاپ نشسته داره مقاله مینویسه
کوک:برو بخواب من مینویسم
کانگ : نه ،اگه اشتباهی رخ بده من کلا از زندگی بلاک میشم
کوک:نه برو بخواب ،مراقب میشم اشتباهی رخ نده
کانگ:باشه،ممنون
کوک رفت نشست مقاله رو نوشت تموم کرد
کانگ هو پاشد دید کوک سرش و گذاشته رو میز خوابیده
کانگ:جونگ کوک شی! من باید برم کمپانی
کوک:ها!آها باشه، پس باهم میریم
کانگ:باشه
کانگ و کوک سوار ماشین شدن
داشتن میرفتن کوک میخواست به کانگ اعتراف کنه
کوک: کانگ هو شی!
کانگ:بله
کوک :من دوستت دا......
کوک تا خواست بگه دوست دارم تصادف کردن (خیلی وخیم بود،ماشین پرت شد)
کوک زنده بود ولی کانگ هو م.رده بود
کوک هی زمزمه میکرد کانگ هو شی،کانگ هو شی!
جونگ کوک و بردن بیمارستان و حالش خوب شد ولی کانگ ..... !)
۱۱.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.