دسـتم را بـالا مـی بـرمـ
دسـتم را بـالا مـی بـرمـ
و آسـمان را پایـیـن مـی کشـم
مـی خـواهم بـزرگـی زمیـن را نـشـان آسـمـان دهـم !
تـا بـدانـد
گـمشـده ی مـن
نـه در آغـوش او . . .
کـه در هـمیـن خـاک بـی انـتهـاسـت
انـقدر از دل تنـگـی هـایـم بـرایـش خـواهـم گـفـت
تـا سـرخ شـود . . .
تـا نـم نـم بـگـریـد . . .
آن وقـت رهـایـش مـی کنـمـ
و مـی دانـمـ
کسـی هـرگـز نخـواهد دانـسـت
غـم آن غـروب بـارانـی
همـه از دلـتنـگی هـای مـن بـود . . . !
دلتــنگتـمـ پـدر مهــربانمـ
روحـت شـاد 🙏🙏🙏
و آسـمان را پایـیـن مـی کشـم
مـی خـواهم بـزرگـی زمیـن را نـشـان آسـمـان دهـم !
تـا بـدانـد
گـمشـده ی مـن
نـه در آغـوش او . . .
کـه در هـمیـن خـاک بـی انـتهـاسـت
انـقدر از دل تنـگـی هـایـم بـرایـش خـواهـم گـفـت
تـا سـرخ شـود . . .
تـا نـم نـم بـگـریـد . . .
آن وقـت رهـایـش مـی کنـمـ
و مـی دانـمـ
کسـی هـرگـز نخـواهد دانـسـت
غـم آن غـروب بـارانـی
همـه از دلـتنـگی هـای مـن بـود . . . !
دلتــنگتـمـ پـدر مهــربانمـ
روحـت شـاد 🙏🙏🙏
۱۵.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.