از خودتون پرسیدین یه آدم تا کِی میتونه صبح تا شب توی ناگف
از خودتون پرسیدین یه آدم تا کِی میتونه صبح تا شب توی ناگفته هاش دست و پا بزنه و هر دقیقه بیشتر با بغضاش بجنگه تا بقیه نفهمن که چه مرگشه و تو اون دله کوفتیش چی میگذره؟یا فکر کردین یه نفر چقدر میتونه هی به خودش دلداری بده که اقا اصن به درک خودم که نمُردم هنوز،حالا بقیه ولم کردن رفتن خودم که هستم خودم که میتونم درستش کنم با اینکه هیچ اطمینانی از درست شدن هیچی نداشته باشه؟ یا اینکه یکی چقدر دیگه میتونه دلخوش باشه به چهار تا اهنگو سعی کنه حواس خودشو پرت کنه؟! حالا هرچقدم حرف از قوی بودن و کم نیاوردن بزنیم و صبح تا شب "اون مثل داداشم بود" گوش کنیم و به هیچکسم نگیم دردمون چیه بالاخره شب که بشه باز یادمون میوفته چقدر تنهاییم چقدر هیچکسو نداریم چقدر نبوده بعضیا هی میزنه تو ذوقمون،دیگه خودمون که میدونیم چقدر داغونیم، حالا بیخیال ماهایی که دیگه اب از سرمون گذشته،شماها حداقل لابه لای این فکر نکردناتون به دردامون مواظب خودتون باشین یه وقت اینجوری نشین که کل خاسته ی ما فقط بودن لبخند رو لباتونه و هنوزم که هنوزه نمیتونیم نسبت بهتون بی تفاوت باشیم بااینکه شما خیلی وقته مارو تو بی تفاوتیاتون گم کردین.!
۲۲۵.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱.۴k)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.