نگاه اول💖🌔
نگاه اول💖🌔
پارت²⁹
دیانا: روز خواستگاری بود من استرس دارشتم
ساعت ⁷بیدارشدم نتونستم بخوام از استرس
حموم رفتم ، رفتم ارایشگاه موهامو فرکردم، امدم خونه میکاپ کردم، کارمو کردم دیدم ساعت⁵عصر هس ارسلان قرار بود ساعت⁹بیان رفتم ب مامان و بابام سر بزنه اونها ادامه بودن نشستیم منتطر اونها
ارسلان: ساعت⁹صبح بیدار شدم استرس داشتم که قبول کن نکنن رفتم حموم، رفتم ارایشگاه موهامو درست کردم، رفتم کُت و شلوار خریدم برا شب، رفتم خونه بابام و مامانم کارمو کردم ی دفعه دیدم ساعت⁸هست ساعت⁹ باید اونجا باشم مامان و بابا ادامه شده بودن ما حرکت کردیم
ـــــــــــــــــــــــ⁵دقیقه بعد ـــــــــــــــــــ
دیانا: یه دفعه زنگ خونه رو زدن در رو باز کردم امدن بالا سلام اینها کردیم نوبت ب ارسلان رسید سلام کنیم
ارسلان: سلام فسقلی
دیانا: سلامم خودتییی
ارسلان: باش ولی ط که همیشه فسقلیه منی
دیانا: گگ اعع
نشستیم صحبت کردن
ـــــــــــــــــــ¹ساعت بعد ـــــــــــــــــــــ
بابا دیانا: خوب شما دوتا برید اتاق حرفاتون رو بزنید
دوتامون: چشم
...
دیانا: ما دوتا رفتیم
دیانا: خوشحالی
ارسلان: خیلییی دارم بمیرم
دیانا: اععع خدانکنه دیونه
ارسلان: من که برا ط خیلی وقته مُردم فسقلی
دیانا: اعععع عیشش درضمن فسقلی نیستممم
ارسلان:چیه(خنده)
هستی
دیانا: هیچی(خنده)
نیستم اععع
ارسلان: مخام بغلت کنمممم
دیانا: الان نه ممکنه یکی بیاد
ارسلان: نمخام دیانا رو بغل کردم بوس کردم لباشو
دیانا: بغلم کرد بوس کرد لبامو منم کردم
بعد گفتم بریم
رفتیم
۵۰تاییمون مبارک 💖🌔🥺
رمان هم بد هست؟
پارت²⁹
دیانا: روز خواستگاری بود من استرس دارشتم
ساعت ⁷بیدارشدم نتونستم بخوام از استرس
حموم رفتم ، رفتم ارایشگاه موهامو فرکردم، امدم خونه میکاپ کردم، کارمو کردم دیدم ساعت⁵عصر هس ارسلان قرار بود ساعت⁹بیان رفتم ب مامان و بابام سر بزنه اونها ادامه بودن نشستیم منتطر اونها
ارسلان: ساعت⁹صبح بیدار شدم استرس داشتم که قبول کن نکنن رفتم حموم، رفتم ارایشگاه موهامو درست کردم، رفتم کُت و شلوار خریدم برا شب، رفتم خونه بابام و مامانم کارمو کردم ی دفعه دیدم ساعت⁸هست ساعت⁹ باید اونجا باشم مامان و بابا ادامه شده بودن ما حرکت کردیم
ـــــــــــــــــــــــ⁵دقیقه بعد ـــــــــــــــــــ
دیانا: یه دفعه زنگ خونه رو زدن در رو باز کردم امدن بالا سلام اینها کردیم نوبت ب ارسلان رسید سلام کنیم
ارسلان: سلام فسقلی
دیانا: سلامم خودتییی
ارسلان: باش ولی ط که همیشه فسقلیه منی
دیانا: گگ اعع
نشستیم صحبت کردن
ـــــــــــــــــــ¹ساعت بعد ـــــــــــــــــــــ
بابا دیانا: خوب شما دوتا برید اتاق حرفاتون رو بزنید
دوتامون: چشم
...
دیانا: ما دوتا رفتیم
دیانا: خوشحالی
ارسلان: خیلییی دارم بمیرم
دیانا: اععع خدانکنه دیونه
ارسلان: من که برا ط خیلی وقته مُردم فسقلی
دیانا: اعععع عیشش درضمن فسقلی نیستممم
ارسلان:چیه(خنده)
هستی
دیانا: هیچی(خنده)
نیستم اععع
ارسلان: مخام بغلت کنمممم
دیانا: الان نه ممکنه یکی بیاد
ارسلان: نمخام دیانا رو بغل کردم بوس کردم لباشو
دیانا: بغلم کرد بوس کرد لبامو منم کردم
بعد گفتم بریم
رفتیم
۵۰تاییمون مبارک 💖🌔🥺
رمان هم بد هست؟
۵.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.