ساده بودم عشق را هم ساده می انگاشتم
ساده بودم عشق را هم ساده می انگاشتم
دیر فهمیدم غلط بود آنچه می پنداشتم
گرچه چین افتاده بر پیشانیام
اما هنوز من همان آیینم تنها ترک برداشتم
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی
ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم
موقع رفتن دعایت کردم اما بارها
مادرم میخواست نفرینت کند، نگذاشتم
دیر فهمیدم غلط بود آنچه می پنداشتم
گرچه چین افتاده بر پیشانیام
اما هنوز من همان آیینم تنها ترک برداشتم
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی
ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم
موقع رفتن دعایت کردم اما بارها
مادرم میخواست نفرینت کند، نگذاشتم
۹.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.