َ
َ
مرهم شقایق آورده ام ...
از کنار دیواری می گذشتم ...
شقایق هایی دیدم روییده بودند ...
سرخوش و مست ..
شقایق ...
خون سرخش را به من داد ...
و داغ دلش را .. و شور شیرینش را ...
و آتش درونش را ..و رقص نازکش را ...
و امید روییدنش را ...
و لبخند بودنش را ...
و من مرهمی ساختم از آنها ...
ای که مرهم می خواستی ..
بیا ...
برایت مرهم شقایق آورده ام ...
بگذار روی داغ دلت ...
بگذار روی جراحت کهن ات ...
بگذار روی اندوه دیرینه ات ...
خوش می شود حالت ...
🔺🔻🔺🔻🔺
مرهم شقایق آورده ام ...
از کنار دیواری می گذشتم ...
شقایق هایی دیدم روییده بودند ...
سرخوش و مست ..
شقایق ...
خون سرخش را به من داد ...
و داغ دلش را .. و شور شیرینش را ...
و آتش درونش را ..و رقص نازکش را ...
و امید روییدنش را ...
و لبخند بودنش را ...
و من مرهمی ساختم از آنها ...
ای که مرهم می خواستی ..
بیا ...
برایت مرهم شقایق آورده ام ...
بگذار روی داغ دلت ...
بگذار روی جراحت کهن ات ...
بگذار روی اندوه دیرینه ات ...
خوش می شود حالت ...
🔺🔻🔺🔻🔺
۱.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.