عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید

عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید

تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی
جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید

لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش
در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید

در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود
از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید

لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن
لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید

قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید

متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم
آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید

نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش
بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید
دیدگاه ها (۰)

آنقدر از تو مینویسم...آنقدر از تو میگویم...که همین کلمات برا...

بخدا قسم که تومنو نمیخوای چون ذره ای بفکرمن نیستی یکبارنگفتی...

بیفایده است هرکسیرو لایک میکنم لایک نمیشه پست مبزارم متنش می...

چرا من نمیتونم پست بزارم لایک هم میکنم همون لحظه پاک میشهباگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط