عروسک

عروسک:
میگفت کوچیک که بودم عاشق اون قسمت سیم تلفن بودم که فره!
بزرگتر که شدم بابام خدابیامرز بردتم گذاشت وردست حاج علی تراشکار، نمیدونی چه کیفی میداد بازی با اون براده آهن‌های فری که جمع میکردم!
پشت لبمون سبز نشد که توو کوچه چشمم خورد به حاج خانوم، خانوم خودم! با چادر گل گلی و موهای فری که ازش زده بود بیرون...
آقا اون آخرین فری بود که تو زندگیم دوستش داشتم!
گفتم پس این عروسک مو فرفری چیه دستت!؟
گفت: این...!؟ حاج خانم!
گفتم؛ حاج خانم...!!؟
یه نگاه تندی کرد و گفت واس شما حاج خانوم، من چیز دیگه صداش میکنم...
خندیدم و گفتم باشه ما تسلیم!

پدرم...
پدرم همیشه به اسم مادرم حساس بود... :)♥️
دیدگاه ها (۱)

#نامه‌ای‌ازطرف‌خدا!!..ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ !ﺑﺮﻭﻳﺪ ،ﻣﺜﻞ...

به قول فاضل جانِ نظری که میگه:زندگی فاصله‌ی آمدن و رفتن ماست...

یـہ‌پسـࢪ‌همسـایـہ‌داࢪیـم‌‌؛خـۅشگـل، فـشن، ابـࢪۅ‌شمشیـࢪے، خـۅ...

من زندگی کردن را یاد گرفته امبرای یک زندگیِ خوب،نباید به هیچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط