من زنده بودم اما انگار مرده بودم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

ده سال دور و تنها، تنها به جرم این که
او سرسپرده می خواست، من دل سپرده بودم

ده سال می شد آری، در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم.
دیدگاه ها (۰)

آدميزاد فقط با آب و نان و هوا نيست كه زنده استاين را دانستم ...

مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر ...

باور کنآنقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی ها می آیندکه ن...

ای زندگی زندگی زندگی مگه همین نبود ؟!ای زندگی زندگی زندگی دل...

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـه دوپآرتی V P.1 _ دخترک چشم های...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط