حالا نه اینکه فاز چسناله و اینا گرفته باشم
حالا نه اینکه فاز چسناله و اینا گرفته باشم
ولی خب نمیدونم چم شده
حالم خیلی گرفتست و انگار دیگه چیزی واسم مهم نیست
مثلا اینجوریه که شادم ولی یهو ناراحت میشم و قبلا اینجوری نبودم
وقتی جایی میرم احساس اضافی بودن میکنم
نمیتونم خشمم رو کنترل کنم بخاطر توهین هایی که خواهرم بهم میکنه
خیلی خستمهبا اینکه میخوابم ولی انگار این خستگی یه خستگی دیگست....
اصلا میلی به غذا ندارم
دنیا دیگه اونقدر جالب نیست
حالم دیگه از آدمای اطرافم بهم میخوره
خانوادم بهم اهمیت میدن ولی خب نمیدونم چرا بهشون حس عجیبی دارم
کلا یه جوری شدم
انگار کل دنیا حس عجیبی میده
و یه سرنوشت هایی رو میپذیرم که هیچوقت نمی پذیرفتم
دیگه چیزای مورد علاقهام هم برام بی معنی شدن
از دوستام دیگه خوشم نمیاد
وقتی که به آهنگ های مورد علاقهام و کی پاپ گوش میدم دیگه اون حس هیجان و خوب رو ندارم
واقعا نمیدونم چم شده،از این وضعیت متنفرم
دیگه واقعا نمیدونم چجوری دارم زندگی میکنم
فقط میدونم که زندم،همین...
و هر لحظه امکان داره یهو گریه کنم،نمیدونم چرا،و وقتی که گریه میکنم ازم دلیل میخوان،واقعا نمیدونم چجوری اینا رو بهشون بگم
و ای کاش فقط همینا بودن
چیزی که الان میخوام بگم خیلی وقته که رو دلم سنگینی میکرده
از خواهرم متنفرم،سعی میکنه کیوت رفتار کنه و یه پیک می به تمام معناست و باهام مثل یه تیکه آشغال رفتار میکنه
سر کوچیک ترین چیزا باهام دعوا میکنه و بهم توهین میکنه
نصف مشکلات عصبی و بقیه مشکل هام بخاطر خواهرمه
و بعد میدونید چی جالبه؟میگن قدرشو بدون
قدر چیو بدونم؟یه ج*ده ک*خل که فقط بلده سعی کنه کیوت حرف بزنه و رفتاراش رو کیوت طور نشون بده؟
واقعا منتظرم تا بره دانشگاه و دیگه هیچوقت اون روی نحسشو نبینم
امیدوارم یه روز که بلاخره مرد برم سر قبرش و بخندم
امیدوارم تاوان کار هایی که باهام کرده رو پس بده
امیدوارم....
ولی خب نمیدونم چم شده
حالم خیلی گرفتست و انگار دیگه چیزی واسم مهم نیست
مثلا اینجوریه که شادم ولی یهو ناراحت میشم و قبلا اینجوری نبودم
وقتی جایی میرم احساس اضافی بودن میکنم
نمیتونم خشمم رو کنترل کنم بخاطر توهین هایی که خواهرم بهم میکنه
خیلی خستمهبا اینکه میخوابم ولی انگار این خستگی یه خستگی دیگست....
اصلا میلی به غذا ندارم
دنیا دیگه اونقدر جالب نیست
حالم دیگه از آدمای اطرافم بهم میخوره
خانوادم بهم اهمیت میدن ولی خب نمیدونم چرا بهشون حس عجیبی دارم
کلا یه جوری شدم
انگار کل دنیا حس عجیبی میده
و یه سرنوشت هایی رو میپذیرم که هیچوقت نمی پذیرفتم
دیگه چیزای مورد علاقهام هم برام بی معنی شدن
از دوستام دیگه خوشم نمیاد
وقتی که به آهنگ های مورد علاقهام و کی پاپ گوش میدم دیگه اون حس هیجان و خوب رو ندارم
واقعا نمیدونم چم شده،از این وضعیت متنفرم
دیگه واقعا نمیدونم چجوری دارم زندگی میکنم
فقط میدونم که زندم،همین...
و هر لحظه امکان داره یهو گریه کنم،نمیدونم چرا،و وقتی که گریه میکنم ازم دلیل میخوان،واقعا نمیدونم چجوری اینا رو بهشون بگم
و ای کاش فقط همینا بودن
چیزی که الان میخوام بگم خیلی وقته که رو دلم سنگینی میکرده
از خواهرم متنفرم،سعی میکنه کیوت رفتار کنه و یه پیک می به تمام معناست و باهام مثل یه تیکه آشغال رفتار میکنه
سر کوچیک ترین چیزا باهام دعوا میکنه و بهم توهین میکنه
نصف مشکلات عصبی و بقیه مشکل هام بخاطر خواهرمه
و بعد میدونید چی جالبه؟میگن قدرشو بدون
قدر چیو بدونم؟یه ج*ده ک*خل که فقط بلده سعی کنه کیوت حرف بزنه و رفتاراش رو کیوت طور نشون بده؟
واقعا منتظرم تا بره دانشگاه و دیگه هیچوقت اون روی نحسشو نبینم
امیدوارم یه روز که بلاخره مرد برم سر قبرش و بخندم
امیدوارم تاوان کار هایی که باهام کرده رو پس بده
امیدوارم....
- ۶.۰k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط