شاعر استاد فاضل نظری
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر ... اما از من
عشق ، جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
شاعــــر : فاضل نظری
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر ... اما از من
عشق ، جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
شاعــــر : فاضل نظری
۹.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.