یک روزهایی می رسند
یک روزهایی میرسند
که گره روی گره میآید
که هر چه به این در و آن در میزنی
گشایشی سراغت نمیآید
که گرهها سفتتر میشوند
و صبوری دشوارتر
و ناامیدی مطلقتر .
اما در لحظه آخر
به خودت میآیی و خودت را
از همهوقت به خدا نزدیکـتر میبینی
گرهها در دستان اوست
و او میخواهد تا تو
دستانت را در دستانش بگذاری
و باهم بچرخانید، قفل این درهای بسته را
گرههای این ریسمان زندگی را
و اینجاست که نور ایمان
زندگیات را روشنی میبخشد
خدای من،رها مکن مرا
دستانم در دستانت که باشد،آسوده ام
که گره روی گره میآید
که هر چه به این در و آن در میزنی
گشایشی سراغت نمیآید
که گرهها سفتتر میشوند
و صبوری دشوارتر
و ناامیدی مطلقتر .
اما در لحظه آخر
به خودت میآیی و خودت را
از همهوقت به خدا نزدیکـتر میبینی
گرهها در دستان اوست
و او میخواهد تا تو
دستانت را در دستانش بگذاری
و باهم بچرخانید، قفل این درهای بسته را
گرههای این ریسمان زندگی را
و اینجاست که نور ایمان
زندگیات را روشنی میبخشد
خدای من،رها مکن مرا
دستانم در دستانت که باشد،آسوده ام
۵.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.