پنج سال حکایت دوستی که از حد رفاقت گذشت
پنج سال… حکایت دوستی که از حدّ رفاقت گذشت
«عزیز جانِ دوستداشتنی من،
امروز در تقویم ما یک تاریخ ویژه است؛ تولد پنج سالگی رفاقت ما. این فقط یک عدد نیست؛ یک دفتر قطور پر از صفحاتی است که با جوهر عشق، اشکهای مشترک، و خندههای بیحد و مرز نوشته شده.
ما در این پنج سال، کنار هم بودیم تا دنیا را جور دیگری ببینیم. از روزهای ابری که فقط با حضور دیگری معنا پیدا میکردند، تا اوج خوشیها و پیروزیهایی که مزهشان با تو دو برابر شد. تو نه تنها یک دوست، که تبدیل شدی به بخش جداییناپذیر معماری زندگی من؛ مانند ستونی که ساختمانِ حال خوب من روی آن بنا شده.
ممنونم که در تمام فراز و نشیبها، اعتبار و حمایتت را دریغ نکردی. این رابطه، نه یک اتفاق، که یک انتخاب آگاهانه در هر روز بوده است.
به امید پنجاه سالِ بعدی، به امید خاطراتی که هنوز در انتظارمان هستند…، دخترِ همیشگیِ من @prixco 🤍
«عزیز جانِ دوستداشتنی من،
امروز در تقویم ما یک تاریخ ویژه است؛ تولد پنج سالگی رفاقت ما. این فقط یک عدد نیست؛ یک دفتر قطور پر از صفحاتی است که با جوهر عشق، اشکهای مشترک، و خندههای بیحد و مرز نوشته شده.
ما در این پنج سال، کنار هم بودیم تا دنیا را جور دیگری ببینیم. از روزهای ابری که فقط با حضور دیگری معنا پیدا میکردند، تا اوج خوشیها و پیروزیهایی که مزهشان با تو دو برابر شد. تو نه تنها یک دوست، که تبدیل شدی به بخش جداییناپذیر معماری زندگی من؛ مانند ستونی که ساختمانِ حال خوب من روی آن بنا شده.
ممنونم که در تمام فراز و نشیبها، اعتبار و حمایتت را دریغ نکردی. این رابطه، نه یک اتفاق، که یک انتخاب آگاهانه در هر روز بوده است.
به امید پنجاه سالِ بعدی، به امید خاطراتی که هنوز در انتظارمان هستند…، دخترِ همیشگیِ من @prixco 🤍
- ۱.۱k
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط