گفت رفیق شویم
گفت: رفیق شویم؟
گفتم: نه، بد دیدهام از رفاقتها و بد کردهاند رفیقها بامن و بد زخم خوردهام از نارفیقها...
گفت: “آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود!
ما را زمانه گر شکند، ساز میشویم...”
گفتم: از یک جا به بعد چرا و چه بود و چه گفتها مهم نیست، چه هستها مهم است، حالا این منم که دیگر آن آدمِ سابق نیستم!
مثل آدمی که یکبار از بلندی افتاده، یا شخصی که یکبار از کوه بالا رفته و ارتفاع زده شده. از ارتفاع میترسم! مکانها و آدمها هرچقدر هم که امن، من دیگر آن کسی نیستم که بتواند از کوه بالا برود. یا اعتماد کند و لبهی پرتگاه بایستد و منظره را نگاه کند و دلش نلرزد و لذت ببرد.
گفتم: نه، بد دیدهام از رفاقتها و بد کردهاند رفیقها بامن و بد زخم خوردهام از نارفیقها...
گفت: “آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود!
ما را زمانه گر شکند، ساز میشویم...”
گفتم: از یک جا به بعد چرا و چه بود و چه گفتها مهم نیست، چه هستها مهم است، حالا این منم که دیگر آن آدمِ سابق نیستم!
مثل آدمی که یکبار از بلندی افتاده، یا شخصی که یکبار از کوه بالا رفته و ارتفاع زده شده. از ارتفاع میترسم! مکانها و آدمها هرچقدر هم که امن، من دیگر آن کسی نیستم که بتواند از کوه بالا برود. یا اعتماد کند و لبهی پرتگاه بایستد و منظره را نگاه کند و دلش نلرزد و لذت ببرد.
- ۸.۷k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط