من متوجه شدم که

من متوجه شدم که،
در اعماق نفرت درونم،
عشقی بی پایان وجود دارد.
من متوجه شدم که،
در انتهای گریه درونم،
لبخندی بی‌مانند وجود دارد.
من متوجه شدم که،
در پیچیده‌ترین آشوب‌های درونم،
آرامشی عمیق وجود دارد.
من متوجه شدم که،
در اعماق زمستان درونم،
تابستانی دلپذیر وجود دارد.
و این‌ها به من شادی می‌دهند.
و به همین دلیل است که برایم مهم
نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر،
با آن مقابله می‌کند...
دیدگاه ها (۱)

خـوبی خیـال اینه که شروع و پایانش دست خودته. ‌‌نه کسی می‌تون...

اگر دروغ رنگ داشت هر روز شایدده ها رنگین کمان در دهان ما نطف...

چشاش بدبختم کردنمیدونم کی بود ...چی‌چی بود که یهو دوید تو زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط