باران سیاه بر خیابانهای خیس سئول میبارید چراغهای نئون
باران سیاه بر خیابانهای خیس سئول میبارید. چراغهای نئون با قطرات باران بر آسفالت میرقصیدند و هوای خفهی شب، بوی خیانت و اندوه میداد. تهیونگ، در یونیفرم مشکیرنگ افسر پلیس، کنار پنجرهی ایستگاه ایستاده بود، دستهایش را مشت کرده و به زمین خیره شده بود. بیرون، همهچیز عادی به نظر میرسید، اما درون او طوفانی در جریان بود.
جونگکوک را دستگیر کرده بودند.
تهیونگ هنوز نمیتوانست باور کند. او را در یک عملیات مخفیانه دستگیر کرده بودند—قاتل ماهری که سالها سایهوار در خیابانهای سئول پرسه میزد و دستهایش همیشه آغشته به گناه بودند. اما این فقط یک پروندهی ساده نبود. نه، برای تهیونگ این پرونده، قلبش را درهم میشکست.
جونگکوک همان معشوقه ی روزهای دلنشین افسر بود.
---
درون اتاق بازجویی، چراغ زردرنگ با نور خفهای بر چهرهی جونگکوک تابیده بود. دستانش با دستبند روی میز فلزی قفل شده بود و نگاهش، آن نگاه عمیق و جذابی که تهیونگ زمانی در آن غرق میشد، حالا با خستگی و اندوهی ناشناخته همراه بود.
افسرشیفته نفس عمیقی کشید و داخل شد.
جونگکوک با همان لبخند همیشگیاش که تهیونگ را دیوانه میکرد، سرش را بالا آورد. «بالاخره اومدی، افسر کیم.»
تهیونگ روی صندلی مقابلش نشست. نگاهش سعی داشت محکم و حرفهای باشد، اما چیزی در قلبش تیر میکشید.
«چرا این کارو کردی، جونگکوک؟»
لبخند پسرک کمرنگ شد. «فکر نمیکنم این سوال مهمی باشه، نه برای یه افسر پلیس.»
«برای من مهمه.» صدای تهیونگ شکسته بود. «لعنتی، تو کسی بودی که...»
«که دوستش داشتی؟» مرد کوچکتر خندید، اما در چشمانش چیزی جز درد نبود. «دروغ نگو، تهیو.... افسر. درسته نه؟ افسرشیفته، تو عاشق یه توهم بودی. یه تصویر بینقص از من که فقط توی ذهن خودت ساخته بودی.»
تهیونگ مشتهایش را روی میز کوبید. «نه! تو هیچوقت این نبودی. من میدونم که تو یه خلافکار نیستی، تو...»
«متاسفم، اما هستم.» جونگکوک نگاهش را پایین انداخت. «چون این تنها راهی بود که میشناختم.»
---
شب آنها را در تاریکی خود بلعید. صدای قدمهای تهیونگ در راهروهای ادارهی پلیس طنین انداخت.بیشمار آن راهروی بی سکنه را قدم زد..
جونگکوک را قرار بود به زندان بفرستند، جایی که شاید دیگر هیچوقت از آن خارج نشود.
تهیونگ ایستاد. نمیتوانست اجازه دهد اینطور تمام شود. اگر شیفته و دلباخته ی عزیزترینش بود، این اتفاق نمیافتاد حتی اگر به قیمت جانش تمام میشد.
او هنوز همان جونگکوک را میدید.
همان پسری که زیر نور مهتاب، با او در خیابانهای سئول قدم میزد. همان که وقتی تهیونگ از جهان خسته میشد...
(ادامه در کامنت)
جونگکوک را دستگیر کرده بودند.
تهیونگ هنوز نمیتوانست باور کند. او را در یک عملیات مخفیانه دستگیر کرده بودند—قاتل ماهری که سالها سایهوار در خیابانهای سئول پرسه میزد و دستهایش همیشه آغشته به گناه بودند. اما این فقط یک پروندهی ساده نبود. نه، برای تهیونگ این پرونده، قلبش را درهم میشکست.
جونگکوک همان معشوقه ی روزهای دلنشین افسر بود.
---
درون اتاق بازجویی، چراغ زردرنگ با نور خفهای بر چهرهی جونگکوک تابیده بود. دستانش با دستبند روی میز فلزی قفل شده بود و نگاهش، آن نگاه عمیق و جذابی که تهیونگ زمانی در آن غرق میشد، حالا با خستگی و اندوهی ناشناخته همراه بود.
افسرشیفته نفس عمیقی کشید و داخل شد.
جونگکوک با همان لبخند همیشگیاش که تهیونگ را دیوانه میکرد، سرش را بالا آورد. «بالاخره اومدی، افسر کیم.»
تهیونگ روی صندلی مقابلش نشست. نگاهش سعی داشت محکم و حرفهای باشد، اما چیزی در قلبش تیر میکشید.
«چرا این کارو کردی، جونگکوک؟»
لبخند پسرک کمرنگ شد. «فکر نمیکنم این سوال مهمی باشه، نه برای یه افسر پلیس.»
«برای من مهمه.» صدای تهیونگ شکسته بود. «لعنتی، تو کسی بودی که...»
«که دوستش داشتی؟» مرد کوچکتر خندید، اما در چشمانش چیزی جز درد نبود. «دروغ نگو، تهیو.... افسر. درسته نه؟ افسرشیفته، تو عاشق یه توهم بودی. یه تصویر بینقص از من که فقط توی ذهن خودت ساخته بودی.»
تهیونگ مشتهایش را روی میز کوبید. «نه! تو هیچوقت این نبودی. من میدونم که تو یه خلافکار نیستی، تو...»
«متاسفم، اما هستم.» جونگکوک نگاهش را پایین انداخت. «چون این تنها راهی بود که میشناختم.»
---
شب آنها را در تاریکی خود بلعید. صدای قدمهای تهیونگ در راهروهای ادارهی پلیس طنین انداخت.بیشمار آن راهروی بی سکنه را قدم زد..
جونگکوک را قرار بود به زندان بفرستند، جایی که شاید دیگر هیچوقت از آن خارج نشود.
تهیونگ ایستاد. نمیتوانست اجازه دهد اینطور تمام شود. اگر شیفته و دلباخته ی عزیزترینش بود، این اتفاق نمیافتاد حتی اگر به قیمت جانش تمام میشد.
او هنوز همان جونگکوک را میدید.
همان پسری که زیر نور مهتاب، با او در خیابانهای سئول قدم میزد. همان که وقتی تهیونگ از جهان خسته میشد...
(ادامه در کامنت)
- ۵.۲k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط