شهدا

#روایت_حبیب
بیت‌الزهرای‌حاج‌قاسم‌ایام‌فاطمیه‌ها
منوچندتاازدوستان‌بسیجی‌خادم‌بودیم‌و
این‌پنج‌شب‌که‌سردار‌برای،خانم‌حضرت‌زهرا‌(س) مراسم‌‌داشتن،
خدمت‌میکردیم‌به‌مردم . . .
حاجی‌دوست‌نداشت‌مهمونای‌حضرت‌زهرا(س)
روبا‌تفتیش‌کردن‌اذیت‌کنیم؛ همیشه‌سرزده‌میومد
قسمت‌درب‌ورودی‌خانم‌ها که‌ببینن‌مهمونای‌،خانم‌حضرت‌زهرا(س) اذیت‌نیستن...!
من‌همیشه‌کناردربودم‌
و‌به‌محض‌اینکه حاجی‌درروبازمیکردن‌اولین‌نفری‌که می‌دیدن‌من‌بودم . . .
بلافاصله‌اون‌لبخندمعروفشون‌روی‌صورتشون نقش‌می‌بست‌و
احوالمو‌میپرسیدن!
ایقدرخودمونی‌بامن‌رفتارمیکردن
که‌همه‌ی‌دوستانم‌فکرمیکردن
من‌باهاشون‌نسبتی‌دارم!
امان‌ازاون‌لبخندهای‌خاص‌پدرانه . . .
همیشه‌هم‌میگفتن‌چطوری‌دخترم(:
مراقب‌خودت‌ودینت‌باش!🖐🏻
باباقاسم‌شماوقتی‌بودی‌گاهاحواسمون‌پرت میشدبه‌بودنتون،
اماحالا‌که‌نیستی‌همیشه‌همه‌جایک‌دلتنگی‌و
حس‌نیازداریم‌اونم‌نبودشماست؛
چقدرشماهمه‌بودین...

پ‌.ن:خاطره‌ازخادم‌بیت‌الزهرای‌حاجی(:💕
بهمن۹۷،کرمان
•
< #روایت_حبیب>
#قاسم_سلیمانی
#مذهبی
#شهید