سرچشمه و شبانه...
#سرچشمهوشبانه...
در تاریکی چشمانتــ را جستمـ
در تاریکی چشمـ هایتــ را یافتمــ
و شبمـ پُرستاره شد.
تو را صدا کردمـ
در تاریکــ ترین شبــ ها دلمـ صدایتـــ کرد
و تو با طنین صدایمـ به سوی من آمدی.
با دستــ هایتـــ برای دستــ هایمــ آواز خواندی
برای چشمـ هایمـ با چشمـ هایتـــ
برای لبــ هایمـ با لبــ هایتــ
با تنتـــ برای تنمـ آواز خواندی.
من با چشمـ ها و لبــ هایتـــ
انس گرفتمـ
با تنتـــ انس گرفتمـ،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفتـــ
من دوبـاره در گهـوارهی کودکـی خویـش به خوابــ رفتمـ
و لبخنـد آن زمانیامــ را
بازیافتمــ.
در من شکـــ لانه کرده بود.
دستــ های تو چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدمـ من یقین کردمـ
یقین را چون عروسکـی در آغوش گرفتمـ
و در گهوارهی سـالهای نخستین به خوابـــ رفتمـ؛
در دامانتــ که گهوارهی رؤیاهایمــ بود.
و لبخند آن زمانی، به لبهایمــ برگشتـــ.
با تنتــ برای تنامــ لالا گفتی.
چشمـ های تو با من بود
و من چشمـ هایمـ را بستمـ
چرا که دستــ های تو اطمینانبخش بود
بدی، تاریکیستـــ
شبــ ها جنایتــ کارند
ای دلاویز من ای یقین! من با بدی قهرمـ
و تو را به سان روزی بزرگــ آواز میخوانمـ.
صدایتــ میزنمـ گوش بده قلبمـ صدایتــ میزند.
شبــ گردا گردمـ حصار کشیده استـــ
و من به تو نگاه میکنمـ،
از پنجرههای دلمـ به ستارههایتــ نگاه میکنمـ
چرا که هر ستاره آفتابیستـــ
من آفتابــ را باور دارمـ
من دریا را باور دارمـ
و چشمـ های تو سرچشمهی دریاهاستـــ
انسان سرچشمـهی دریاهاستــ ...
در تاریکی چشمانتــ را جستمـ
در تاریکی چشمـ هایتــ را یافتمــ
و شبمـ پُرستاره شد.
تو را صدا کردمـ
در تاریکــ ترین شبــ ها دلمـ صدایتـــ کرد
و تو با طنین صدایمـ به سوی من آمدی.
با دستــ هایتـــ برای دستــ هایمــ آواز خواندی
برای چشمـ هایمـ با چشمـ هایتـــ
برای لبــ هایمـ با لبــ هایتــ
با تنتـــ برای تنمـ آواز خواندی.
من با چشمـ ها و لبــ هایتـــ
انس گرفتمـ
با تنتـــ انس گرفتمـ،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفتـــ
من دوبـاره در گهـوارهی کودکـی خویـش به خوابــ رفتمـ
و لبخنـد آن زمانیامــ را
بازیافتمــ.
در من شکـــ لانه کرده بود.
دستــ های تو چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدمـ من یقین کردمـ
یقین را چون عروسکـی در آغوش گرفتمـ
و در گهوارهی سـالهای نخستین به خوابـــ رفتمـ؛
در دامانتــ که گهوارهی رؤیاهایمــ بود.
و لبخند آن زمانی، به لبهایمــ برگشتـــ.
با تنتــ برای تنامــ لالا گفتی.
چشمـ های تو با من بود
و من چشمـ هایمـ را بستمـ
چرا که دستــ های تو اطمینانبخش بود
بدی، تاریکیستـــ
شبــ ها جنایتــ کارند
ای دلاویز من ای یقین! من با بدی قهرمـ
و تو را به سان روزی بزرگــ آواز میخوانمـ.
صدایتــ میزنمـ گوش بده قلبمـ صدایتــ میزند.
شبــ گردا گردمـ حصار کشیده استـــ
و من به تو نگاه میکنمـ،
از پنجرههای دلمـ به ستارههایتــ نگاه میکنمـ
چرا که هر ستاره آفتابیستـــ
من آفتابــ را باور دارمـ
من دریا را باور دارمـ
و چشمـ های تو سرچشمهی دریاهاستـــ
انسان سرچشمـهی دریاهاستــ ...
۹.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.