شبی حیران و سرگردان، ز کوی تو گذر کردم
شبی حیران و سرگردان، ز کوی تو گذر کردم
پریشان حال و بی سامان، شبم را با تو سر کردم
نشستم درب آن خانه، که روزی ساکنش بودی
شبی دلگیر وابری که، به یاد تو سحر کردم
چه حالی بهتر از این حال، میان کوچه ی معشوق
چه دردی که نگفتم من، چه چشمانی که تر کردم
سرم را تکیه بر دیوار، نگاه خسته ام پُر خواب
نفهمیدم چه بر من شد، به رویایت سفر کردم
شنیدم من صدایی را، گمان کردم تو برگشتی
ببین با من چه کردی تو، که خود را در به در کردم
پریشان حال و بی سامان، شبم را با تو سر کردم
نشستم درب آن خانه، که روزی ساکنش بودی
شبی دلگیر وابری که، به یاد تو سحر کردم
چه حالی بهتر از این حال، میان کوچه ی معشوق
چه دردی که نگفتم من، چه چشمانی که تر کردم
سرم را تکیه بر دیوار، نگاه خسته ام پُر خواب
نفهمیدم چه بر من شد، به رویایت سفر کردم
شنیدم من صدایی را، گمان کردم تو برگشتی
ببین با من چه کردی تو، که خود را در به در کردم
۳.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.