این روزا ڪ حالمـ خیلۍ بده...
این روزا ڪ حالمـ خیلۍ بده...
فڪر ڪنمـ از این روزها همه ۍ آدم ها تو زندگیشون داشتن...
ڪ دوست دارن بخوابن دیگه پا نشن،دوست دارن دیگه نفس نڪشن...
و حتۍدوست دارن خودشو نو بردارن ببرن سر به نیست ڪنن..!
فقط میگن صبر ڪن خدا هست!
خدا خودش میبینـه...!
خدا درستش میڪنه...!
ولۍ نه دل و روحمـ آرومـ میشه نه زندگیِ پر از آشوبَمـ...
انگار دقیقا واستادمـ تو میدونِ جنگ بدونِ صلاح و اسلحه ...
خسته و زار بین یڪ لشگر دشمن!
خدا انگار پشت به من نشسته و با لبخند نگاهمـ میڪنه...
هیچۍ نمیگه،هیچڪاری نمیڪنه...
خودمو میڪوبیدمـ به در و دیوار ڪ فقط یڪ لحظه...
فقط یڪ ساعت قلبمـ آرومـ باشه ...
هیچ آرزویۍ ندارمـ...!هیچۍجز آرامش..!
خدا هیچ ڪاری نمیکنه...
ولَمـ ڪرده تو این بَل بَشو بازارِ زندگۍ؛
هرَز گاهۍ ڪ خیلۍ جلو میرمـ فقط یقه مو آهسته میگیره میکشه عقب ڪ یعنۍ همین دور و وَرِ خودمـ باش...
یه روز توۍ تاڪسۍ نشسته بودمـ با صداۍ آهنگِ هایده ڪ داشت میخونـد:
"دیگه دنیا واسه من تاریکِ...
زندگۍ ڪورِ رهۍ باریکِ...
اخرِ قصه ۍ من نزدیکِ...
این منمـ از همه جا وامانـده...
از همه مردمِـ دنیا رانـده..
#رانـده_و_خستـه_و_تنهـا_مانـده"
اشڪ از چشمامـ ریخت...
خستمـ قدِ روحۍ ڪ هزار سال دویده و نرسیده...
تنهامـ، قد ڪسۍ ڪ تو شهرِ ڪور و ڪر ها به دنیا اومده باشه...
به بیرون از پنجره نگاه مۍڪردمـ و زیر لب میگفتمـ:
من ڪ این همه باهات دوستمـ تو چرا اینهمـه بامن دوست نیستۍ خـداا..؟
#دلنویس_و_نوشتـه✍🏻 ...
#ڪپۍ_نشه...🚫
فڪر ڪنمـ از این روزها همه ۍ آدم ها تو زندگیشون داشتن...
ڪ دوست دارن بخوابن دیگه پا نشن،دوست دارن دیگه نفس نڪشن...
و حتۍدوست دارن خودشو نو بردارن ببرن سر به نیست ڪنن..!
فقط میگن صبر ڪن خدا هست!
خدا خودش میبینـه...!
خدا درستش میڪنه...!
ولۍ نه دل و روحمـ آرومـ میشه نه زندگیِ پر از آشوبَمـ...
انگار دقیقا واستادمـ تو میدونِ جنگ بدونِ صلاح و اسلحه ...
خسته و زار بین یڪ لشگر دشمن!
خدا انگار پشت به من نشسته و با لبخند نگاهمـ میڪنه...
هیچۍ نمیگه،هیچڪاری نمیڪنه...
خودمو میڪوبیدمـ به در و دیوار ڪ فقط یڪ لحظه...
فقط یڪ ساعت قلبمـ آرومـ باشه ...
هیچ آرزویۍ ندارمـ...!هیچۍجز آرامش..!
خدا هیچ ڪاری نمیکنه...
ولَمـ ڪرده تو این بَل بَشو بازارِ زندگۍ؛
هرَز گاهۍ ڪ خیلۍ جلو میرمـ فقط یقه مو آهسته میگیره میکشه عقب ڪ یعنۍ همین دور و وَرِ خودمـ باش...
یه روز توۍ تاڪسۍ نشسته بودمـ با صداۍ آهنگِ هایده ڪ داشت میخونـد:
"دیگه دنیا واسه من تاریکِ...
زندگۍ ڪورِ رهۍ باریکِ...
اخرِ قصه ۍ من نزدیکِ...
این منمـ از همه جا وامانـده...
از همه مردمِـ دنیا رانـده..
#رانـده_و_خستـه_و_تنهـا_مانـده"
اشڪ از چشمامـ ریخت...
خستمـ قدِ روحۍ ڪ هزار سال دویده و نرسیده...
تنهامـ، قد ڪسۍ ڪ تو شهرِ ڪور و ڪر ها به دنیا اومده باشه...
به بیرون از پنجره نگاه مۍڪردمـ و زیر لب میگفتمـ:
من ڪ این همه باهات دوستمـ تو چرا اینهمـه بامن دوست نیستۍ خـداا..؟
#دلنویس_و_نوشتـه✍🏻 ...
#ڪپۍ_نشه...🚫
۱۱.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.