دلتنگی های جمعه را
دلتنگی های جمعه را
هیچ چیزی تسکین نمی دهد
بهانه جویی های دل بیقرارت را
هیچ کلامی آرام نمی کند
هیچ آهنگی نوازشگر
رِخوت روحت نیست
فقط می خواهی
دست ناگفته های دلت را بگیری
با نسیمی از یادش
بروی به خلوت خیال او
همانجا که او هم منتظر توست ،
مهمان آغوشش شوی
سر بر سینه ی پر مهرش بگذاری
از دلتنگی هایت برایش بگوی
و او مهربانانه
چشم بدوزد به آینه نگاهت
و نگاه پر مهرش نقش بندد در دیدگانت
دلت غَنج برود
برای آن شکوه لبخندش،
خنده مستانه اش
نغمه ساز تمام شادیهایت شود. ..
و آنگاه دوست داشتنت را
به دست حریر احساسش بدهی
و مست از شراب لبهایش
رها شوی از هر چه دلتنگی ست...
هیچ چیزی تسکین نمی دهد
بهانه جویی های دل بیقرارت را
هیچ کلامی آرام نمی کند
هیچ آهنگی نوازشگر
رِخوت روحت نیست
فقط می خواهی
دست ناگفته های دلت را بگیری
با نسیمی از یادش
بروی به خلوت خیال او
همانجا که او هم منتظر توست ،
مهمان آغوشش شوی
سر بر سینه ی پر مهرش بگذاری
از دلتنگی هایت برایش بگوی
و او مهربانانه
چشم بدوزد به آینه نگاهت
و نگاه پر مهرش نقش بندد در دیدگانت
دلت غَنج برود
برای آن شکوه لبخندش،
خنده مستانه اش
نغمه ساز تمام شادیهایت شود. ..
و آنگاه دوست داشتنت را
به دست حریر احساسش بدهی
و مست از شراب لبهایش
رها شوی از هر چه دلتنگی ست...
۱۸.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.