فیک فرندز
فیک فرندز
*ساعت ۳ بعد از ظهر
+هوففف خب نمیخوام از توت فرنگی هام بهت بدممم
-اصن ندهههه ازت متنفرممم
+فکر کردی من دوستت دارمممم
-برو باباااا
+گگگگگ
*حلما میره یکتا رو بغل میکنه
-یکتا ی عزیزممم
&عا..چیزی شده..؟
-نه اصلااا
&تو و سوزی باز دعوا کردین؟
-هوففف
سوزی دید که حلما یکتا رو بغل کرد داشت از حسودی میمرد ولی تلاش میکرد که خودشو بی تفاوت نشون بده*
*حلما لپ یکتا رو بوس کرد
+نکنننننننن داد*
حلما به حرف سوزی توجه نکرد و بازم یکتا رو بوس کرد*
+هوفففففففف
*سوزی دویید سمتشون و حلما رو از توی بغل یکتا کشید بیرون
&من دخالت نمیکنممم
-یااااا ولم کنننن
+تاوان این کارتو پس میدییییی
-نههههه
سوزی حلما رو بغل کرد و برد تو اتاق*
&وای خدا من از دست این دوتا نجات بده
+الان که توی جنگ بالشتی کشتمت میفهمی خانم کوچولووو
-عههههه
+بلهههه
-پس برنده همه ی توت فرنگی ها مال اونه
+اه باشهه خودت بازی رو ناموسی کردیییی دیگه رحمی در کار نیستتتت
سوزی بالشت رو برداشت و..
The end..
*ساعت ۳ بعد از ظهر
+هوففف خب نمیخوام از توت فرنگی هام بهت بدممم
-اصن ندهههه ازت متنفرممم
+فکر کردی من دوستت دارمممم
-برو باباااا
+گگگگگ
*حلما میره یکتا رو بغل میکنه
-یکتا ی عزیزممم
&عا..چیزی شده..؟
-نه اصلااا
&تو و سوزی باز دعوا کردین؟
-هوففف
سوزی دید که حلما یکتا رو بغل کرد داشت از حسودی میمرد ولی تلاش میکرد که خودشو بی تفاوت نشون بده*
*حلما لپ یکتا رو بوس کرد
+نکنننننننن داد*
حلما به حرف سوزی توجه نکرد و بازم یکتا رو بوس کرد*
+هوفففففففف
*سوزی دویید سمتشون و حلما رو از توی بغل یکتا کشید بیرون
&من دخالت نمیکنممم
-یااااا ولم کنننن
+تاوان این کارتو پس میدییییی
-نههههه
سوزی حلما رو بغل کرد و برد تو اتاق*
&وای خدا من از دست این دوتا نجات بده
+الان که توی جنگ بالشتی کشتمت میفهمی خانم کوچولووو
-عههههه
+بلهههه
-پس برنده همه ی توت فرنگی ها مال اونه
+اه باشهه خودت بازی رو ناموسی کردیییی دیگه رحمی در کار نیستتتت
سوزی بالشت رو برداشت و..
The end..
۸.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.