نقطه پایان

تار و پودم را به دست باد و باران میدهم
خاطراتت را به آغوش خیابان میدهم

آرزوهای بزرگی را به سر پرورده‌ ام
بعد در لحظه تمامش را به طوفان میدهم

تا بدانند اندکی از روزهای تلخ را
شرح دردی را که من دیوان‌ به‌ دیوان میدهم

عاشقی در روزگار سرزمین وحشتم
زندگی را در درون این قفس جان میدهم

مشت درد روزگار هی دم به دم کوبد مرا
ناله های سرد ، بر لبهای خندان میدهم

با وجود شعرها می نویسم گاه گاه
بر مسیرعشق تو با نقطه پایان میدهم
دیدگاه ها (۲)

⛈️زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم⛈️

🌹دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند🌹

👋خدانگهدار👋

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط