چهل روز گذشته بود...از مرگ پدرم.
چهل روز گذشته بود...از مرگ پدرم.
تآمین شرایط زندگی برایمان سخت شده بود زیرا مادرم مجبور بود هر روز به کار بپردازد...
پس از یک ماه مادرم تصمیم گرفت که به یک روستا نقل مکان کنیم...
•• روستا••
روستا زیاد از شهرمان دور نبود و فقط دو ساعت طول کشید با ماشین به آنجا برسیم.
پس از اینکه با روستا آشنا شدیم،یک خانه ی کوچک کرایه کردیم و در واقع دو طبقه بود ،خیلی بزرگ نبود اما برای زندگی ما دو نفر کافی بود...
بعد از انجام دادن کار های خانه،با مادرم به دنبال کار های مدرسه ام رفتیم...
••روز بعد••
برای رفتن به مدرسه آماده میشدم،دورم شده بود و وقت نکردم صبحانه بخورم...
مادرم هم یک کار خوب در روستا پیدا کرده بود و زود تر از من رفته بود...
استرس زیادی برای روز اول مدرسه نداشتم...انگار بعد از مرگ پدرم احساساتم کور شده بود...
روز خوبی را در مدرسه شروع کردم...و توانستم ارتباط خوبی با بقیه ی دانش آموزان برقرار کنم...
.
.
.
لایک و کامنت فراموش نشه🌿🤎
نظرتون رو حتما بگین🦋🍷
اسم:کاغذ های رنگی
p¹
تآمین شرایط زندگی برایمان سخت شده بود زیرا مادرم مجبور بود هر روز به کار بپردازد...
پس از یک ماه مادرم تصمیم گرفت که به یک روستا نقل مکان کنیم...
•• روستا••
روستا زیاد از شهرمان دور نبود و فقط دو ساعت طول کشید با ماشین به آنجا برسیم.
پس از اینکه با روستا آشنا شدیم،یک خانه ی کوچک کرایه کردیم و در واقع دو طبقه بود ،خیلی بزرگ نبود اما برای زندگی ما دو نفر کافی بود...
بعد از انجام دادن کار های خانه،با مادرم به دنبال کار های مدرسه ام رفتیم...
••روز بعد••
برای رفتن به مدرسه آماده میشدم،دورم شده بود و وقت نکردم صبحانه بخورم...
مادرم هم یک کار خوب در روستا پیدا کرده بود و زود تر از من رفته بود...
استرس زیادی برای روز اول مدرسه نداشتم...انگار بعد از مرگ پدرم احساساتم کور شده بود...
روز خوبی را در مدرسه شروع کردم...و توانستم ارتباط خوبی با بقیه ی دانش آموزان برقرار کنم...
.
.
.
لایک و کامنت فراموش نشه🌿🤎
نظرتون رو حتما بگین🦋🍷
اسم:کاغذ های رنگی
p¹
۲.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.