بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم

بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم
مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم
دیدگاه ها (۰)

دلــم پر است و چشم هایم بارانی ...دیــگر چیزی به دلم نمی نشی...

لعنت به دلمکه درپی ات ویران شدلعنت به غمتکه در دلم پنهان شدل...

یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!جیب ه...

ای کاش ازش گذشته بودم .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط