🍒🌱چیزی درونم می شکند
🍒🌱چیزی درونم می شکند
هنگامِ چکیدنِ اشک، ز چشمانِ تندیسِ من
فلسفه ام جان می گیرد
فلسفه ام با احساس، طلوع می کند
و احساسم، با منطق غروب
صادقانه بگویم
گاهی خودم را سبکسرانه دوست می دارم
چیزی درونم می شکند
گاهی التماس ِ اهریمن وجودم
سیطره یِ نمایشِ فرشتگان می شود
چیزی درونم فریاد می کشد که،
از آنِ من نیست و من نمی شناسم اش
سرنوشت به طرزِ شگرفی رعب انگیز می شود
آن لحظه که، به خوابِ فرشتگان دعوت می شوم
همچون جنینی که - در شکم - ،
مادر، ...
لالایی اش، خوانده ...🌱🍒
هنگامِ چکیدنِ اشک، ز چشمانِ تندیسِ من
فلسفه ام جان می گیرد
فلسفه ام با احساس، طلوع می کند
و احساسم، با منطق غروب
صادقانه بگویم
گاهی خودم را سبکسرانه دوست می دارم
چیزی درونم می شکند
گاهی التماس ِ اهریمن وجودم
سیطره یِ نمایشِ فرشتگان می شود
چیزی درونم فریاد می کشد که،
از آنِ من نیست و من نمی شناسم اش
سرنوشت به طرزِ شگرفی رعب انگیز می شود
آن لحظه که، به خوابِ فرشتگان دعوت می شوم
همچون جنینی که - در شکم - ،
مادر، ...
لالایی اش، خوانده ...🌱🍒
۱۲.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۱