سکه ای به چوپان میداد.چوپان مریض میشه از پسرش میخواد که ک
سکه ای به چوپان میداد.چوپان مریض میشه از پسرش میخواد که کارش رو ادامه بده.پسر از قضا وسوسه میشه و طمع ورش میداره که مار رو بکشه.کل سکه ها رو هم یجا صاحب بشه.در صورتی که پدرش به همون سکه هایی که میگرفت قانع بود.پسر نقشه اش رو عملی میکنه.و سعی میکنه مار رو بکشه.مار اون رو نیش میزنه و پسر میمیره.چوپان پس از مدتی بی پول میشه.و به رسم قدیم دوباره کاسه ی شیر رو نزدیک لونه میزاره.مار شیر رو میخوره و دوباره سکه ای به او میده و بهش میگه دیگه برای من شیر نیار چون نه تو مرگ پسرت رو فراموش میکنی نه من دم بریده ام رو.سعی کنید روابطتون رو بر حسب نیاز تعریف نکنید چون نیازمند از عشق و مهربانی حقیقی بویی نبرده و با رفع نیازش تاریخ مصرف اون رابطه هم تموم میشه
#ستایش_قلب_سربی
#خاص
#چوپان #داستان #دلنوشته #روانشناسی_رشد #حرف_دل #داستان #روانشناسی_شخصیت #عاشقانه #مولانا #انگیزشی_موفقیت #راز_زندگی
#دلتنگی #شخصی
#ستایش_قلب_سربی
#خاص
#چوپان #داستان #دلنوشته #روانشناسی_رشد #حرف_دل #داستان #روانشناسی_شخصیت #عاشقانه #مولانا #انگیزشی_موفقیت #راز_زندگی
#دلتنگی #شخصی
۱۵.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.