داستان ترسناک
#داستان_ترسناک
ویدیو بزارم یا متن ترسناک؟ 😁چه نقاب خوشگلی به به
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم شده بود بزرگترین کابوس زندگیم ما تو خونه پدربزرگم از طرف پدری زندگی میکردیم البته طبقه بالا پدرم و پدرم بزرگم آسفالت کار بودن و یه زیر زمین توی حیاط بود که وسایل کار اونا توش بود من خیلی از اون زیر زمین میترسیدم تقریبا ده ساله بودم که نشسته بودم لبه سکوی توی حیاط و غرق بازی بودم که متوجه شدم مامانم صدام میکنه دم غروب بود هوا داشت تاریک میشد با صدای ناراضی گفتم الان میام دیدم نه ول کن نیست رفتم بالا دیدم کسی نیست بابامم با پدر بزرگم سر کار بودن اومدم تو حیاط اون موقعه ها تو وادی ترس و اینا نبودم دوباره رو سکو نشستم دیدم مامانم بازم صدام میکنه دیدم صدا از تو زیر
زمینه با هزار ترس و لرز از نردها نگاه کردم دیدم مامانم جلو پاگرد وایساده به من میگه بیا پایین اما برق زیر زمین خاموش بود و قیافه مامانم سیاه شده بود تازه سر لخت با یه موهای ژولیده بغل نردها یه تاید بود دستمو دراز کردم اونو ور داشتم اونم منو هی صدا میکرد و بهم نزدیکتر میشد و خنده وحشتناکی میکرد یهو کلید تو در چرخید منم تاید و ریختم طرف اون زنه و یکی از پشت محکم بیشگونم گرفت مامانم اومد تو پریدم بغلش و گریه کردم جریان و گفتم و پشتمم کبود شده بود مامانمم باور کرد چون واسه خودشم پیش اومده بود خیلی وحشتناک بود.
ویدیو بزارم یا متن ترسناک؟ 😁چه نقاب خوشگلی به به
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم شده بود بزرگترین کابوس زندگیم ما تو خونه پدربزرگم از طرف پدری زندگی میکردیم البته طبقه بالا پدرم و پدرم بزرگم آسفالت کار بودن و یه زیر زمین توی حیاط بود که وسایل کار اونا توش بود من خیلی از اون زیر زمین میترسیدم تقریبا ده ساله بودم که نشسته بودم لبه سکوی توی حیاط و غرق بازی بودم که متوجه شدم مامانم صدام میکنه دم غروب بود هوا داشت تاریک میشد با صدای ناراضی گفتم الان میام دیدم نه ول کن نیست رفتم بالا دیدم کسی نیست بابامم با پدر بزرگم سر کار بودن اومدم تو حیاط اون موقعه ها تو وادی ترس و اینا نبودم دوباره رو سکو نشستم دیدم مامانم بازم صدام میکنه دیدم صدا از تو زیر
زمینه با هزار ترس و لرز از نردها نگاه کردم دیدم مامانم جلو پاگرد وایساده به من میگه بیا پایین اما برق زیر زمین خاموش بود و قیافه مامانم سیاه شده بود تازه سر لخت با یه موهای ژولیده بغل نردها یه تاید بود دستمو دراز کردم اونو ور داشتم اونم منو هی صدا میکرد و بهم نزدیکتر میشد و خنده وحشتناکی میکرد یهو کلید تو در چرخید منم تاید و ریختم طرف اون زنه و یکی از پشت محکم بیشگونم گرفت مامانم اومد تو پریدم بغلش و گریه کردم جریان و گفتم و پشتمم کبود شده بود مامانمم باور کرد چون واسه خودشم پیش اومده بود خیلی وحشتناک بود.
۱۲.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.