پاییز شد و فصل زبان ریزی شاعر

💗پاییز شد و فصل زبان ریزی شاعر
افسوس نگنجد به سخن عشق تو‌ آخِر

مثل ورق دفتر کاهی شده ام زرد
از بس که نگفتم به تو از خلوتِ خاطر

از گنجه ی اسرار دلم پرده بر انداز
هرچند بجز نام تو ام نیست مرا سِر!!

تلخست ز زیبایی تو کام دل من
شیرین شدی و سخت شده کار شعائر

یک موی غلط در همه اعضات ندیدم
جز نیش زبانت که مرا زد متواتر

چشمان تو آیینه ی دیوانه فریبست
زنجیر کند هر مژه ات ؛ روح مهاجر

در کوچکی خانه ی من عیب مینداز
تنها منم و عشق تو و یک دل صابر

از پا قدم توست که شعرم شده زیبا
زیبارخِ مغرورِ به رأفت متظاهر!

ای کاش سرانجام دلم باخت نمیشد
یا عشق تو میبرد مرا فوق مفاخر

در رهگذر عشق؛ جنون همسفر ماست
خوش باش به همراهی یک مونس نادر
دیدگاه ها (۰)

شیشه عطر بهارلب دیوار شکست...و هوا پر شد از بوی خداو من اینگ...

🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است...🕯پ...

نیایش شبانگاهیخـــ❤️ـــدایا🌴🍁🌴ڪمڪم ڪن سبب درمــان باشمنه باع...

همین الان تو قشنگ ترین فنجونی که داری،یه چای تازه دم بریز به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط