هیچ کس مرا نشناخت

هیچ کس مرا نشناخت
آنقدر که هرگز دلم راضی نمیشد
کسی را برنجاند ،تمام دردها وکنایه ها را دردلم جای میدادم ووانمود میکردم هیچ اتفاقی نیفتاده ،همیشه اینطور بود وهرگز نتوانستم تغییر کنم ،حقیقتش را اگربگویم درتمام عمر تنها دویاسه بار در حالیکه وانمود میکردم نرنجیدم
آنقدر دلم برای خودم سوخت که پنهانی چندقطره اشکی که نتوانستم مانعشان شوم جاری شد اما وقتی باتمام وجود کسیرا دوست میداری باید به پای ازاین بدترها هم بمانی وسکوت کنی ...
آری او اولین وآخرین عزیز دل
به خون نشسته ام بود...
کسی مرانشناخت ،شاید من دوباره روزی به زندگی باز گردم ودوباره دیوانگی کنم‌....
همچون ققنوسان....
دیدگاه ها (۰)

وعاقبت در سحرگاهی پراز بیهودگی ویاس وناامیدی درست زمانیکه از...

در امتداداین راه ای کاش تو بفریادم برسی ،ایکاش توباشی همانی ...

رو به اتمام است دلتنگی ها،بیقراری ها ،آوارگی هاولحظه به لحظه...

ایکاش خدا برای منکهدیگرصبری برایم نمانده و رو به اتمامم کاری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط