🍁خاطرات تلخ🍁
در خیالم خاطرات آن زمستان مانده است
جای پای رفتنت در آن خیابان مانده است
بسکه دستان جدایی دست سردم را فشرد
دستم از لمس دگر دستی، هراسان مانده است
هیچ گنجشکی نمی فهمد زمان پرزدن
از چه ترسی شاخه ام این گونه لرزان مانده است
بار دیگر اشک هایم بی قراری می کنند
بار دیگر گونه هایم زیر باران مانده است
مثل ابراهیمم اما قصه ام برعکس اوست
کعبه ام از دست اسماعیل ویران مانده است
(یاری اندر کس نمی بینیم یاران چه شد؟)
چارسویم دشنه های نارفیقان مانده است
ای اجل! پیشم بمان، می ترسم از تنها شدن
در نفس هایم به قدر لمس تو جان مانده است
جای پای رفتنت در آن خیابان مانده است
بسکه دستان جدایی دست سردم را فشرد
دستم از لمس دگر دستی، هراسان مانده است
هیچ گنجشکی نمی فهمد زمان پرزدن
از چه ترسی شاخه ام این گونه لرزان مانده است
بار دیگر اشک هایم بی قراری می کنند
بار دیگر گونه هایم زیر باران مانده است
مثل ابراهیمم اما قصه ام برعکس اوست
کعبه ام از دست اسماعیل ویران مانده است
(یاری اندر کس نمی بینیم یاران چه شد؟)
چارسویم دشنه های نارفیقان مانده است
ای اجل! پیشم بمان، می ترسم از تنها شدن
در نفس هایم به قدر لمس تو جان مانده است
۱۳.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.