نفهمیدم که عشقِ تو، خیالِ باطل من بود
نفهمیدم که عشقِ تو، خیالِ باطل من بود
خیال شوم تو حتما، فقط در خاطرِ تن بود
با اینکه نقشه های تو، مثه یه خوابِ تاریکه
دلم بازم تو رو می خواد، نیازش رو به تو می گه
چرا این قصه کابوسه؟ چرا اینقدر غم انگیزه؟
کجا چشمم خطا رفته؟ که هر دم اشک می ریزه
نشد حتی یه بار از من، بپرسی حال و احوالم
که تو اوجِ غم و غصه، بگم که خوب و خوشحالم
خدا می دونه که الان، کجایی با کی می خندی
قسم های دروغت رو، تو به جونِ کی می بندی
تو عقلت قد نمی داد، که بتونی لایقم باشی
و گرنه از خدات بود که بمونی عاشقم باشی
پرستیدم تو رو اما، پرستویی و هر سویی
همین کوچ کردنت از دل، نشون می ده تو ترسویی
زمستونی نبود این عشق، چرا فکرت به کوچ افتاد؟
بهاری بود دلم اما، به دام هیچ و پوچ افتاد…
خیال شوم تو حتما، فقط در خاطرِ تن بود
با اینکه نقشه های تو، مثه یه خوابِ تاریکه
دلم بازم تو رو می خواد، نیازش رو به تو می گه
چرا این قصه کابوسه؟ چرا اینقدر غم انگیزه؟
کجا چشمم خطا رفته؟ که هر دم اشک می ریزه
نشد حتی یه بار از من، بپرسی حال و احوالم
که تو اوجِ غم و غصه، بگم که خوب و خوشحالم
خدا می دونه که الان، کجایی با کی می خندی
قسم های دروغت رو، تو به جونِ کی می بندی
تو عقلت قد نمی داد، که بتونی لایقم باشی
و گرنه از خدات بود که بمونی عاشقم باشی
پرستیدم تو رو اما، پرستویی و هر سویی
همین کوچ کردنت از دل، نشون می ده تو ترسویی
زمستونی نبود این عشق، چرا فکرت به کوچ افتاد؟
بهاری بود دلم اما، به دام هیچ و پوچ افتاد…
۳.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.