تمام تلاش خود را میکنم اما حتی قدر سانتی هم که شده انگشتا
تمام تلاش خود را میکنم اما حتی قدر سانتی هم که شده انگشتانم تکان نمیخورند
نمیدانم بهر چی اما ، زمان درازیست که در فکرم ، صبح چای را در فنجام میریزم و درد هایم را نقش بر پارچه میکنم ، مدتی نگذشته دست بر فنجان میبرم و.. وای بر من تو نگو سردیآن از قلبِ خاموش من نیز فراتر است . همین است که آزارم میدهد
خود نیز نمیدانم بهر کدام افکار چای فنجانم سرد میشود ، صبح روشنم تار میشود ، چشمان خشکم تر میشود و بهر کدام افکار زخمِ قلبِ بینوایَم ، باز میشود
خاطراتِ شیرینِ کودکی بسیاری از جلویِ چشمانم میگُذرَند و مرا دلتنگ میکنند ؛ دلتنگِ دستِ محبَت پدر و آغوش گرم مادر ، دلتنگ روز هایی که تودهء غم گلوی مرا نمیفشرد و باران شور اشکهایم بر باغچهء درد هایم فرود نمیآمد.. ، دلتنگ همان روز هایی که بی دغدغه در کوچه بازار ها به دنبال قاصدکی میدویدم ، دلتنگ دورانی که دیگر بازنخواهد گشت ، همان دورهای که هیچ گاه تکرار نخواهد شد.
در کنار آنها درد وطنم را نیز به دوش میکشم ، این کاش میشد که رو به ان کنمو بگویم که ما سالهاست تورا مادر خود نامیدهایم حال مادری کن و نگهدارمان باش ، نگذار بمب ها و ماشین ها کشورمان را تنگ و مردممان را اسیر کنند.
نمیدانم ، هر یک از این افکار که هست مرا ویرانه و ساکت کرده ، تنها میشینم و ساعت ها به سوختنِ هرآنچه در خویش ساختهام مینگرم
در هرحال ، آرزومندم هرچه که هست از بند افکار پلیدی همچون اینها رها شَوَم
نمیدانم بهر چی اما ، زمان درازیست که در فکرم ، صبح چای را در فنجام میریزم و درد هایم را نقش بر پارچه میکنم ، مدتی نگذشته دست بر فنجان میبرم و.. وای بر من تو نگو سردیآن از قلبِ خاموش من نیز فراتر است . همین است که آزارم میدهد
خود نیز نمیدانم بهر کدام افکار چای فنجانم سرد میشود ، صبح روشنم تار میشود ، چشمان خشکم تر میشود و بهر کدام افکار زخمِ قلبِ بینوایَم ، باز میشود
خاطراتِ شیرینِ کودکی بسیاری از جلویِ چشمانم میگُذرَند و مرا دلتنگ میکنند ؛ دلتنگِ دستِ محبَت پدر و آغوش گرم مادر ، دلتنگ روز هایی که تودهء غم گلوی مرا نمیفشرد و باران شور اشکهایم بر باغچهء درد هایم فرود نمیآمد.. ، دلتنگ همان روز هایی که بی دغدغه در کوچه بازار ها به دنبال قاصدکی میدویدم ، دلتنگ دورانی که دیگر بازنخواهد گشت ، همان دورهای که هیچ گاه تکرار نخواهد شد.
در کنار آنها درد وطنم را نیز به دوش میکشم ، این کاش میشد که رو به ان کنمو بگویم که ما سالهاست تورا مادر خود نامیدهایم حال مادری کن و نگهدارمان باش ، نگذار بمب ها و ماشین ها کشورمان را تنگ و مردممان را اسیر کنند.
نمیدانم ، هر یک از این افکار که هست مرا ویرانه و ساکت کرده ، تنها میشینم و ساعت ها به سوختنِ هرآنچه در خویش ساختهام مینگرم
در هرحال ، آرزومندم هرچه که هست از بند افکار پلیدی همچون اینها رها شَوَم
- ۴.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط