ابتدا چشمانتان را به لبخند زیبایش دعوت مینمایم 🥺
ابتدا چشمانتان را به لبخند زیبایش دعوت مینمایم 🥺
خلاصه لایو جونگکوک :
سلام ( خیلی کیوت ) و احوال پرسی
اااا همگی تمام تلاشمو کردم که بخوابم ... ولی نشد و ذهنم رفت سمت شما، ذهنم درگیر آرمی شد و تصمیم گرفتم بیام لایو .
یکم شونه سمت چپم درد داره .مثل تاندونمه؟ نمیدونم ولی شونه سمت راستم خوبه سعی کنین صاف بشینین شوگا هیونگ هم دچار همچین چیزی شد .
من عاشق مونتاژ و حل کردن الگو و لگو ام کلا چیزای ذهنی دوست دارم .
ممنونم برای ترجمه لایو .
بس کنین از این کامنتای کی پشت سرته من رفتم وسایل دیدن روح گرفتم میخواستم روح های توی ساختمون رو ببینم کارآموز که بودیم توی خابگاه روح دیدم و همیشه میخواستم ازشون سوال بپرسم دستگاه رو نصب کردم ولی هیچی ندیدم میخواستم باهاشون دوست شم ( خدایا رحم کن )
کامنتا خیلی خسته کنندن من که میدونم توانایی نفس کشیدن دارین و خواهید داشت
( یکم درام زدن به رخمون میکشه شازده )
کامنتای آرمی های اینترنشنال که از ترنسلیت استفاده میکنن بی ادبانه و خشنه .... ولی خب درک میکنم . من دارم تلاش میکنم و میفهمم چقدر سخته که کسی که دوسش دارم به یه زبان دیگه حرف بزنه .
بریم فیلم ببینیم ...
باید برم کنسرت شوگا هیونگ.. باید آرمیا رو هم ببینم ....خیلی خوبه اگه شوگا هیونگ اجازه بده میرم رو صحنه و سلام میکنم
( عطسه میکنه ) : احمقانه هست ولی شمام دلتون عطسه خواست نه ؟ ( و ادمینی که در همون لحظه دماغش میخارید )
_لطفاً از دعوات با جیمین در روز بارونی بگو.
جونگکوک: زمانی که ما کارآموز بودیم، من خودماحساس میکردم واقعاً به بلوغ نرسیدم جوون بودم به خاطر طرز حرف زدنم، یادم نمیاد ولی هوبی هیونگ که مثل فرشتهس عصبی شد و هیونگهام درباره لحن من با من صحبت میکردند. جیمین هیونگ منو کنار کشید تا باهام حرف بزنه و چون من هم غرور زیادی داشتم و فکر میکردم حق با منه جوری رفتار کردن که جیمین هیونگ اینطوری بود که اوکی دیگه برام اهمیتی نداره و بعدش رفت! و بعد منم رفتم و قرار بود فوراً به خوابگاه بریم، اما من بدون فکر راه رفتم و نمیدونستم چقدر رفتهم و حتی من در مسیرها خوب نیستم، اصلا نمیدونستم کجام وضعیت ترسناکی بود من حس کردم بی انصافی کردم گریه کردم و فکر کردم به هیونگ زنگ بزنم اما بعد اینجوری بودم نه چرا زنگ بزنم؟؟ پس قطع کردم. ولی اون زنگ زد و اون صدام کردم گفت: کجایی؟ داری چیکار میکنی؟ داری درباره چه چیزی صحبت میکنی؟ و وقتی اینجوری حرف بزنم معمولا اشک میریزم پس گفتم نمیدونم کجام و جیمین گفت: تو اطرافت چی میبینی و من گفتم نمیدونم اشکالی نداره اگر تاکسی میگیرم و بعد باران شروع شد و وقتی به خوابگاه برگشتم و او بیرون منتظر بود و من فقط گریه میکردم. بعد رفتیم پشت بام و داشتیم حرف میزدیم. من به او گفتم که متاسفم و اونمشروع کرد به گریه کردن، بعد همو بغل کردیم و خوشحال شدیم. روز بعد چشمامون متورم بود.
اجرای لایک کریزی جیمین رو دید .
یوتیوب گردی کرد و محتوای یوتیوبش فقط آشپزی بود.
خلاصه لایو جونگکوک :
سلام ( خیلی کیوت ) و احوال پرسی
اااا همگی تمام تلاشمو کردم که بخوابم ... ولی نشد و ذهنم رفت سمت شما، ذهنم درگیر آرمی شد و تصمیم گرفتم بیام لایو .
یکم شونه سمت چپم درد داره .مثل تاندونمه؟ نمیدونم ولی شونه سمت راستم خوبه سعی کنین صاف بشینین شوگا هیونگ هم دچار همچین چیزی شد .
من عاشق مونتاژ و حل کردن الگو و لگو ام کلا چیزای ذهنی دوست دارم .
ممنونم برای ترجمه لایو .
بس کنین از این کامنتای کی پشت سرته من رفتم وسایل دیدن روح گرفتم میخواستم روح های توی ساختمون رو ببینم کارآموز که بودیم توی خابگاه روح دیدم و همیشه میخواستم ازشون سوال بپرسم دستگاه رو نصب کردم ولی هیچی ندیدم میخواستم باهاشون دوست شم ( خدایا رحم کن )
کامنتا خیلی خسته کنندن من که میدونم توانایی نفس کشیدن دارین و خواهید داشت
( یکم درام زدن به رخمون میکشه شازده )
کامنتای آرمی های اینترنشنال که از ترنسلیت استفاده میکنن بی ادبانه و خشنه .... ولی خب درک میکنم . من دارم تلاش میکنم و میفهمم چقدر سخته که کسی که دوسش دارم به یه زبان دیگه حرف بزنه .
بریم فیلم ببینیم ...
باید برم کنسرت شوگا هیونگ.. باید آرمیا رو هم ببینم ....خیلی خوبه اگه شوگا هیونگ اجازه بده میرم رو صحنه و سلام میکنم
( عطسه میکنه ) : احمقانه هست ولی شمام دلتون عطسه خواست نه ؟ ( و ادمینی که در همون لحظه دماغش میخارید )
_لطفاً از دعوات با جیمین در روز بارونی بگو.
جونگکوک: زمانی که ما کارآموز بودیم، من خودماحساس میکردم واقعاً به بلوغ نرسیدم جوون بودم به خاطر طرز حرف زدنم، یادم نمیاد ولی هوبی هیونگ که مثل فرشتهس عصبی شد و هیونگهام درباره لحن من با من صحبت میکردند. جیمین هیونگ منو کنار کشید تا باهام حرف بزنه و چون من هم غرور زیادی داشتم و فکر میکردم حق با منه جوری رفتار کردن که جیمین هیونگ اینطوری بود که اوکی دیگه برام اهمیتی نداره و بعدش رفت! و بعد منم رفتم و قرار بود فوراً به خوابگاه بریم، اما من بدون فکر راه رفتم و نمیدونستم چقدر رفتهم و حتی من در مسیرها خوب نیستم، اصلا نمیدونستم کجام وضعیت ترسناکی بود من حس کردم بی انصافی کردم گریه کردم و فکر کردم به هیونگ زنگ بزنم اما بعد اینجوری بودم نه چرا زنگ بزنم؟؟ پس قطع کردم. ولی اون زنگ زد و اون صدام کردم گفت: کجایی؟ داری چیکار میکنی؟ داری درباره چه چیزی صحبت میکنی؟ و وقتی اینجوری حرف بزنم معمولا اشک میریزم پس گفتم نمیدونم کجام و جیمین گفت: تو اطرافت چی میبینی و من گفتم نمیدونم اشکالی نداره اگر تاکسی میگیرم و بعد باران شروع شد و وقتی به خوابگاه برگشتم و او بیرون منتظر بود و من فقط گریه میکردم. بعد رفتیم پشت بام و داشتیم حرف میزدیم. من به او گفتم که متاسفم و اونمشروع کرد به گریه کردن، بعد همو بغل کردیم و خوشحال شدیم. روز بعد چشمامون متورم بود.
اجرای لایک کریزی جیمین رو دید .
یوتیوب گردی کرد و محتوای یوتیوبش فقط آشپزی بود.
۱۰.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.