۷/۱۱
چه کنمـــ با غمــــ خویش که گهی بغض دلمـــ می ترکد. دل تنگمــ ز عطش میسوزد، شانه ای میخواهمـــ که گذارمـ سر خود بر رویش و کنمـــ گریه که شاید کمی آرامـــ شــومـــ... 😔
ولی افسوس که نیست
دگر ای باد صبا دست ز بختمــــ بردار خبر از یار نیار...
دل من خاک شد و دوش به بادش دادمــــ ((مگر این غمـــ ز سرم دور شود))
ولی انگار نشد، بگو ای دوست چرا دور نشد؟
من تماشای تو میکردمــ و غافل بودمـــ* کز تماشای تو خلقی، به تماشای منند و چنان محو که یکدم مژه برهم نزنمـــ☆،
مژه بر همــ نزنمـــ تا که ز دستمـــ نرود
ناز چشمــــ تو به قدر مژه برهم زدنی
ـ
ولی افسوس که نیست
دگر ای باد صبا دست ز بختمــــ بردار خبر از یار نیار...
دل من خاک شد و دوش به بادش دادمــــ ((مگر این غمـــ ز سرم دور شود))
ولی انگار نشد، بگو ای دوست چرا دور نشد؟
من تماشای تو میکردمــ و غافل بودمـــ* کز تماشای تو خلقی، به تماشای منند و چنان محو که یکدم مژه برهم نزنمـــ☆،
مژه بر همــ نزنمـــ تا که ز دستمـــ نرود
ناز چشمــــ تو به قدر مژه برهم زدنی
ـ
۱۴.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲